خوانش و توضیح یک قصیده از ناصر خسرو (1)
هر که جان خفته را از خواب جهل آوا کند
خویشتن را گرچه دون است، ای پسر، والا کند
هرکسی کش خار نادانی به دل در خست نیش
گر بکوشد زود خار خویش را خرما کند
علم چون گرماست نادانی چو سرما از قیاس
هرکه از سرما گریزد قصد زی گرما کند
مرد را سودای دانش در دل و در سر شود
چونش ننگ و عار نادانی به دل صفرا کند
خون رسوایی است نادانی، برون بایدش کرد
از رگ دل پیش از آنک او مر ترا رسوا کند
غدر و مکر و جهل هر سه منکر اعدای تواند
زود باید مرد را کو قصد این اعدا کند
تو به قهر دشمنان بهتر که مبدا کنی
پیش از آن کان بدنیت بر قهر تو مبدا کند
جز بدی نارد درخت جهل چیزی برگ و بار
بر کنش زود از دلت زان پیش کو بالا کند
هرکه بچه ی مار بد را روز روزان خور دهد
زود برجان عزیز خویش اژدرها کند
هرکه جان بدکنش را سیرت نیکی دهد
زشت را نیکو کند بل دیو را حورا کند
نام نیکو را بگستر شو به فعل خویش نیک
تات گوید «ای نیکو فعل» آنکه ت او آوا کند
مایه هر نیکی و اصل نیکویی راستی است
راستی هرجا که باشد نیکویی پیدا کند
چون به نقطه ی اعتدالی راست گردد روز و شب
روزگار این عالم فرتوت را برنا کند
نرگس و گل را که نابینا شود از جور دی
عدل پروردین نگر تا چون همی بینا کند
ابر بارنده ز بر چون دیده عروه شود
چون به زیرش گلرخان چون عارض عفرا کند
راستی کن تا به دل چون چشم سر بینا شوی
راستی در دل تو را چشمی دیگر انشا کند
گرمی و سردی تورا هر دو مثال است از ستم
زان همی هریک جهان را زین دو نازیبا کند
مر ستم گر را نبینی کایزد عادل همی
گاه وعده آتش سوزان و گه سر ما کند
جانت را با تن به پروردن قرین راست دار
نیست عادل هرکه رغبت زی تن تنها کند
علم نان جان توست و نان تو را علم تن است
علم مر جان را چو تن را جان همی در وا کند
نان اگر مر تنت را با سرو بن هم ساز کرد
علم جانت را همی سر بر تر از جوزا کند
عدل کن با خویشتن تا سبز پوشی در بهشت
عدل ازیرا خاک را می سبز چون مینا کند
آنچه ایزد کرد خواهد با تو آنجا روز عدل
با جهان گردون به وقت اعتدال اینجا کند
دشت دیبا پوش کرده است اعتدال روزگار
زان همی بر عدلت ایزد وعده دیبا کند
این نشانی ها تو را بر وعده ایزد گواست
چرخ گردان این نشانی ها ز بهر ما کند
کار دنیا را همی همتای کار آن جهان
پیش ما اینجا چنین یزدان بی همتا کند
گر تو اندر چرخ گردان بنگری فعلش تو را
گرچه جویا نیستی مر علم را، جویا کند
هرکه مر دانایی دنیی بیابد گر به عقل
بنگرد، دنیا به فعل او را به دین دانا کند
نه سخن گفتن نباشد هرچه کان را نشنوی
این چنین در دل تصور مردم شیدا کند
عقل می گوید تو را بی بانگ و بی کام و زبان
کانچه دنیا می کند می داور دنیا کند
عقل گرد آن نگردد کو به جهل اندر جهان
فعل را نسبت به سوی گنبد خضرا کند
خاک و آب و باد و آتش کان ندارد رنگ و بوی
نرگس و گل را چگونه رنگن و بویا کند
هریکی از هر گل و میوه همی گوید تو را
کش بدان صورت کسی دانا همی عمدا کند
سیم را گر بِسرِشد بریکدیگر آتش همی
چون هم آتش مر سرشته سنگ را ریزا کند
آب گاه اجزای خاکی را همی کلی کند
باز گه مر کل خاکی را همی اجزا کند
چون زکلش جزو سازد ریگ نرم آید زسنگ
چون ز جزوش کل سازد خاک را خارا کند
قول مشک و آب و آتش را کجا دانا شود
جز کسی کو علم دین را جان و دل یکتا کند؟
ای پسر، بنگر به چشم دل در این زرین سپر
کو ز جابلقا سحرگه قصد جابلساه کند
روی صحرا را بپوشد حلقه زربفت زرد
چون زشب گویی که تیره روی زی صحرا کند
آب دریا را به صحرا بر پراگنده کند
از جلالت چون به دی مه قصد زی دریا کند
از که مشرق چو طاووسی برآید بامداد
در که مغرب شبانگه خویشتن عنقا کند
بی هنر گه مریکی را ملکت دارا کند
بی گنه خود باز قصد جان آن دارا کند
ای پسر، دانی که هیچ آغاز بی انجام نیست؟
نیک بنگر گرچه نادان بر تو می غوغا کند
ای پسر، امروز را فرداست، پس غافل مباش
مر مرا از کار تو، پورا، همی سودا کند
از غم فردا هم امروز، ای پسر، بی غم شود
هرکه در امروز روز اندیشه از فردا کند
آنچه حجت می به دل بیند نبیند چشم تو
با درازی مر سخن را زین همی پهنا کند
خوانش ابیات
هر که جان خفته را از خواب جهل آوا کند
خویشتن را گرچه دون است، ای پسر، والا کند
جان خفته: جان غافل، جانی که در ناآگاهی بسر برد.
آوا: صدا، آواز، صدا کردن.
دون: پست
والا: بلندمرتبه:
شرح بیت: هر آنکسی
که روح غافل یا جان خفته در غفلت خویش را از خواب جهالت صدا بزند و او را بیدار
کند، در نتیجه خویشتن را اگر چه پست باشد، به مقام و مرتبه عالی می رساند.
در این بیت ناصر خسرو می خواهد بگوید که هیچ
زمانی برای بیداری جان دیر نیست و هر آنکسی که متوجه غفلت خویش شود و باری تلاش
ورزد که از این غلفت رهایی یابد می تواند. شاید منظور از غفلت در نزد ناصر خسرو
ناآگاهی از مذهب اسماعلیه باشد.
بن یمین نیز در این مورد گفته است:
آنکس که بداند و نداند که بداند لنگان خرک خویش به منزل برساند
هرکسی کش خار نادانی به دل در خست نیش
گر بکوشد زود خار خویش را خرما کند
کش: مخفف «که اش»، که اورا.
خار نادانی: کنایه از جهالت، نادانی به خار تشبیه
شده است.
در خست: خسته کرد، فرو رفت.
شرح بیت: هرگاه در
دل کسی نادانی جای بگیرد یا اگر جهالت که مانند خار است به دل کسی نیش بزند اگر
کوشش کند می تواند این خار را از دل برکند یا این خار را تبدیل به خرما کند.
ناصر می خواهد بگوید که جهالت را باید از دل
برکند و شیرینی را که آگاهی است جایگزینش کرد.
علم چون گرماست نادانی چو سرما از قیاس
هرکه از سرما گریزد قصد زی گرما کند
قیاس: سنجش، معیار، در اصطلاح منطق استدلال از کل
به جزء است.
زی: به طرف.
معنای بیت: در این بیت
ناصر می گوید که آگاهی مانند گرماست به سبب اثرات مثبتی که دارد زیرا در گرما
گیاهان رشد می کنند در اثر آگاهی نیز گیاهان معرفت انسان ها رشد می کنند. اما
نادانی و جهالت مانند سرماست که در آن هیچ گیاهی ثمر نمی دهد و اگر کسی از سرما
بگریزد یعنی خود را از جهل نجات دهد حتما ا زگرمای علم و آگاهی مستفید خواهد شد.
مرد را سودای دانش در دل و در سر شود
چونش ننگ و عار نادانی به دل صفرا کند
سودا: فکر، خیال، فروختن، از اخلاط چهار گانه (سودا،
صفرا، بلغم و خون) است. سودا در طب قدیم خاصیت سرد و خشک داشته است و امروزه آن را
کرویات سرخ خون می دانند.
صفرا: مایعی که از کبد ترشح می شود و از راه
مجرای صفراوی به روده باریک می ریزد. یکی از اخلاط چهار گانه در طب قدیم که خاصیت
گرم برای آن قایل بودند. صفرا کردن کنایه از خشم و غضب است.
چونش: چون او را مخفف «چون اش»
معنای بیت:
اـ زمانی که نادانی در دل یک انسان به ننگ و عار
تبدیل شود، آن زمان فکر دانش به دل و دماغش پدیدار خواهد گشت.
2 ـ زمانی که ننگ و عار نادانی به دل یک انسان
گرمی ایجاد کند یا او را به خود مصروف کند، آن زمان اهمیت دانش در دل و دماغ او به
سردی می گراید.
خون رسوایی است نادانی، برون بایدش کرد
از رگ دل پیش از آنک او مر ترا رسوا کند
خون رسوایی: از ماهیت و جوهر رسوایی.
آنک: مخفف آنکه.
رسوا: بدنام، به شرارت معروف شدن.
معنای بیت: نادانی به
مثابه ماهیت و جوهر رسوایی است و او را باید شستشو داد و او را از رگ رگ دل باید
بیرون کرد و این عمل باید از رسوایی خودت انجام شود. یا جهالت انسان را رسوا و بد
نام می سازد و مایه رسوایی است پس باید این مایه رسوایی را از دل خویش سترد.
غدر و مکر و جهل هر سه منکر اعدای تواند
زود باید مرد را کو قصد این اعدا کند
غدر: حیله، فریب، دورویی و دروغ.
مکر: حیله و نیرنگ.
اعدا: دشمن
کو: مخفف «که او»
منکر: به فتح «ک» به معنای اعمال ناپسند و زشت.
به کسر «ک» به معنای عدم اقرار.
معنای بیت: حیله و
دغلبازی و جهالت هر سه دشمنان مخفی تواند و انسان باید این دشمنان را از جان خویش
دور کند. یا حیله و غدر و جهالت دشمنانی ناپسند هستند و مرد باید در راستای جهاد
با نفس در گام نخست این دشمنان مخفی را از سر راه خویش بردارد.
ناصر این سه عنصر ناباب را دشمنال ناپسند خوانده
است که در حقیقت دو خصوصیت عمده برای آن ها قایل شده است یکی خصوصیت دشمنی که به
نفس خویش زشت است و دیگر ناپسند بودن این دشمن. هرگاه اگر انسان دشمنان دانا داشته
باشد بازهم خیلی جای نگرانی نیست اما اگر هم دشمن باشد و هم ناپسند انسان را خوار
خواهد کرد.
دشمن دانا که غم جان بود بهتر از آن دوست که نادان بود
تو به قهر دشمنان بهتر که مبدا کنی
پیش از آن کان بدنیت بر قهر تو مبدا کند
مبدا: آغاز
قهر: خشم و غضب.
معنای بیت: تو باید که
در قسمت خاموش ساختن و از بین بردن آتش غضب دشمنان (غدر، مکر و جهل) پیش دستی کنی
تا مبادا آنها آتش خشم تو را فرو نشانند و جان تو را منزلگه آرام خویش سازند و
جاودانه تو را گرفتار خویش کنند.
جز بدی نارد درخت جهل چیزی برگ و بار
بر کنش زود از دلت زان پیش کو بالا کند
نارد: مخفف «نیارد»
درخت جهل: اضافت تشبیهی، جهل به درختی تشبیه شده
است.
برکنش: او را برکن
بالا کردن: قد کشیدن
معنای بیت: جهل مانند
درختی است که ثمره اش به غیر از بدی چیزی دیگری نیست و تو باید او را پیش از آنکه
در دلت قد بکشد، از ریشه بر کنی.
هرکه بچه ی مار بد را روز روزان خور دهد
زود برجان عزیز خویش اژدرها کند
خور: خورش، غذا، پرورش.
اژدرها: مارهای بزرگ
معنای بیت: ناصر در
این بیت جهالت را به ماری تشبیه کرده است که اگر آن را در خود پرورش دهیم بالاخره
به اژدری تبدیل خواهد شد که جان و هستی ما را خواهد بلعید.
عاقبت گرگ زاده گرگ شود گر چه با آدمی بزرگ شود
ناصر در جایی نیز می گوید:
مار تو و یار تو است این تنت رنجه ای از مار خود و یار خویش
هرکه جان بدکنش را سیرت نیکی دهد
زشت را نیکو کند بل دیو را حورا کند
بدکنش: بدکردار
سیرت: اخلاق، صفات،
بل: بلکه
دیو: موجود خیالی وحشتناک، مجازا به معنای نفس.
حورا: حور، نگاران زیباروی بهشتی
معنای بیت: کسانی که
نفس بدکردار خویش را به نیکویی توصیف می کند و یا اینکه کسانی که نفس بد کردار خود
را به نیکویی یاد می کند در حقیقت آن ها تلاش ورزیده اند تا زشت را رنگ نیکی دهد و
یا دیو را که صفت نیکویی ندارد آن را مانند حور تصور کند.
نام نیکو را بگستر شو به فعل خویش نیک
تات گوید «ای نیکو فعل» آنکه ت او آوا کند
بگستر: فعل امر گستردن
شو: بشو، برو
تات: مخفف «تا ترا»
آنکه ت: مخفف «آنکه ترا»
آوا: صدا، آواز، صدا کردن
معنای بیت: در جهت
گستراندن فعل نیکو تلاش کنید و به طرف کارهای نیکو حرکت کنید تا شما را به «نیکو
فعل» صدا کند آنکه ترا صدا می زند. یعنی کارهای نیک شما، شما را به «نیکو فعل» صدا
کند.
مایه هر نیکی و اصل نیکویی راستی است
راستی هرجا که باشد نیکویی پیدا کند
مایه: جوهر، اصل هرچیز، سرمایه.
معنای بیت: جوهر تمام
نیکویی ها راستی است و راستی در هرجا که باشد نیکویی را حاصل می کند. یا نیکویی
بدون راستی هرگز به دست نمی آید.
چون به نقطه ی اعتدالی راست گردد روز و شب
روزگار این عالم فرتوت را برنا کند
اعتدال: از لحاظ ستاره شناسی، زمانی که زمین در
فاصله مشخصی از آفتاب قرار می گیرد که طول زمانی روز و شب باهم برابر می شود. در
اول حمل و اول میزان رخ می دهد.
فرتوت: پیر، فرسوده.
برنا: جوان
معنای بیت: در این بیت
منظور ناصر خسرو برابری روز و شب در حمل است. می گوید زمانی که روز و شب برابر می
شود یا درست می شود و هیچ یک بر دیگری افزون طلبی نمی کند، در آن زمان دوباره عالم
جوان می شود. که جوان شدن عالم اشاره به فصل بهار است.
نرگس و گل را که نابینا شود از جور دی
عدل پروردین نگر تا چون همی بینا کند
دی: ماه اول فصل زمستان.
پروردین: ماه اول فصل بهار.
معنای بیت: زمانی که
نرگس و گل از جور دی ماه نابینا می شوند، تماشا کن که عدالت بهار چگونه آن ها را
بینا می کند. در این بیت ناصر می خواهد بگوید که ظلم هرچیز را کور می کند اما
برخلاف آن عدل همه چیز را بینا می سازد.
ابر بارنده ز بر چون دیده عروه شود
چون به زیرش گلرخان چون عارض عفرا کند
عروه:
گلرخان: زیبارویان
عارض: چهره
عفرا:
معنای بیت:
راستی کن تا به دل چون چشم سر بینا شوی
راستی در دل تو را چشمی دیگر انشا کند
انشا: به وجود آوردن
معنای بیت: راستی و
درستی را پیشه خود ساز تا دلت مانند چشم سرت بینایی پیدا کند. راستی کردن می تواند
چشمی را در دل انسان به وجود بیاورد. و چشم دل که بینا شد خیلی از اسرار نهانی
قابل دید می شود.
گرمی و سردی تورا هر دو مثال است از ستم
زان همی هریک جهان را زین دو نازیبا کند
معنای بیت: گرمی وسردی
جهان هردو مثال ستم اند و به همین دلیل هر یک ازجهان را توسط این دو عنصر ساخته
است. یعنی هردو جهان تو سط این دو عنصر گرمی و سردی ساخته شده است و این هردو
نشانه های ستم اند.
به عباره دیگر، گرمی و سردی جهان هردو نشان ستم
اند و انسان تحمل هیچ یک را ندارد.
مر ستم گر را نبینی کایزد عادل همی
گاه وعده آتش سوزان و گه سر ما کند
کایزد: مخفف «که ایزد».
سرما: سردی.
معنای بیت: نمی بینی
که خداوند ستمگر را گاهی وعده آتش سوزان می دهد و گاهی او را از سرما می ترساند.
جانت را با تن به پروردن قرین راست دار
نیست عادل هرکه رغبت زی تن تنها کند
قرین: نزدیک
رغبت: میل
زی: به طرف
معنای بیت: تلاش کنید
جان را باتن همراه بپرورانی و هردو را همزمان مورد توجه قرار دهی و کسی که تنها
متوجه تن خویش است عادل نیست.
علم نان جان توست و نان تو را علم تن است
علم مر جان را چو تن را جان همی در وا کند
نان جان: غذای روح
وا: باز
معنای بیت: علم غذای
روح توست و غذای روح تو علم تن توست. علم، دروازه جان (روح) را چنان باز می کند که
روح در وازه تن را. یا به گونه خلاصه: علم غذای روح است و در حقیقت علم تن غذای
روح است و علم روح چنان تسخیر می کند که روح تن را تسخیر کرده است یعنی به گونه ای
که به همان گونه که روح در درون تن برای خود جای باز کرده است.
نان اگر مر تنت را با سرو بن هم ساز کرد
علم جانت را همی سر بر تر از جوزا کند
سر و بن: تمام هستی، شاخ و ریشه.
جوزا: صورت سوم از منطقه البروج، توامان، دو
پیکر، جبار.
معنای بیت: اگر نان
قدرت این را دارد که تو را بزرگ کند، علم نیز قدرت آن را دارد که روحت را عزتمند و
سربلند بسازد.
عدل کن با خویشتن تا سبز پوشی در بهشت
عدل ازیرا خاک را می سبز چون مینا کند
سبز پوش: کنایه از خوشحال بودن.
ازیرا: به خاطری که.
مینا: طوطی، پرنده یی خوشخوان تر از طوطی، یک نوع
گل، یک نوع ظرف به رنگ سبز.
معنای بیت: با خود
عدالت کن یعنی میان روح و تن خویش عدالت را پیشه کن تا در بهشت شبز پوش و خرم باشی.
عدل می تواند خاک را سبز کند مانند مینا. یعنی سرسبزی خاک توسط گیاهان از عدالت
پروردگار است.
آنچه ایزد کرد خواهد با تو آنجا روز عدل
با جهان گردون به وقت اعتدال اینجا کند
گردون: جهان، کائنات.
روز عدل: روز بازخواست، قیامت، روز رستاخیز.
اعتدال: زمانی که در بهار و خزان روز و شب باهم
برابر شوند.
جهان: در این بیت به معنای زمین.
معنای بیت: آنچه را که
خداوند در روز رستاخیز با تو خواهد کرد، نمونه ای از آن را در این جهان در وقت
اعتدال، کائنات با زمین انجام می دهد.
دشت دیبا پوش کرده است اعتدال روزگار
زان همی بر عدلت ایزد وعده دیبا کند
دیبا: پارچه حریر، مجازا به معنای گل و سبزه.
معنای بیت: خداوند به
این دلیل بنده گانش را به پارچه های دیبا وعده می دهد که در وقت اعتدال نیز دشت
های دیبا پوش می شود.
این نشانی ها تو را بر وعده ایزد گواست
چرخ گردان این نشانی ها ز بهر ما کند
معنای بیت: تمام این
نشانی ها که ذکر شد نشانی بر وعده های عدل ایزد منان است و به همین دلیل چرخ نشانه
هایی از آنرا به ما نشان می دهد.
کار دنیا را همی همتای کار آن جهان
پیش ما اینجا چنین یزدان بی همتا کند
معنای بیت: کار این
دنیای را یزدان بی همتا برای پند ما شبیه کار آن جهان انجام می دهد.
گر تو اندر چرخ گردان بنگری فعلش تو را
گرچه جویا نیستی مر علم را، جویا کند
معنای بیت: اگر تو
باری نظری به چرخ گردان بیندازی، کارهای این چرخ تورا به جستجو و تفحص وا می دارد
هرچند تو جویای علم نباشی.
هرکه مر دانایی دنیی بیابد گر به عقل
بنگرد، دنیا به فعل او را به دین دانا کند
معنای بیت: هر کسی که
در مورد اسرار جهان دانایی حاصل کند، اگر باری به نیروی عقل خویش مراجعه کند، در
خواهد یافت که دین چیست، عقل وی را از دین آگاه خواهد کرد.
نه سخن گفتن نباشد هرچه کان را نشنوی
این چنین در دل تصور مردم شیدا کند
کان: مخفف «که آن»
تصور: خیال، گمان.
شیدا: واله، سرگشته، عاشق، دلداده، دیوانه.
معنای بیت: انسان هایی
که سرگشته و دیوانه اند گمان می کنند که هرچیزی که صدا نداشته باشد سخن گفته نمی
تواند.
منظور ناصر این است که شاید اشیایی که صدا ندارند
سخن گفته نمی توانند در حالی که به قول سعدی:
برگ در ختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت
کردگار
عقل می گوید تو را بی بانگ و بی کام و زبان
کانچه دنیا می کند می داور دنیا کند
بانگ: صدای بلند، صدا.
داور: قاضی، حجت.
معنای بیت: عقل با
آنکه صدا ندارد با بانگ بلند صدا می زند و تو را هوشیار می کند که آنچه در دنیا
اتفاق می افتد، کار دنیا نیست بلکه کار داور (خداوند) جهان است.
عقل گرد آن نگردد کو به جهل اندر جهان
فعل را نسبت به سوی گنبد خضرا کند
گنبد خضرا: آسمان.
معنای بیت: عقل کسی را
که از روی جهالت کارها را به آسمان نسبت می دهد، یاری نمی رساند. ناصر در یک قصیده
معروف دیگرش نیز گفته است:
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را برون کن زسر باد خیره سری را
خاک و آب و باد و آتش کان ندارد رنگ و بوی
نرگس و گل را چگونه رنگن و بویا کند
بویا: دارنده بوی.
رنگن: دارنده رنگ، رنگین.
معنای بیت: ناصر از
چهار عنصر خاک و آب و باد و آتش نام گرفته و توصیه می کند که این چهار عنصر که خود
رنگ و بوی و اثر ندارد چگونه می تواند نرگس و گل را رنگ بخشیده و خوشبوی سازد؟
هریکی از هر گل و میوه همی گوید تو را
کش بدان صورت کسی دانا همی عمدا کند
عمدا: به عمد، به قصد.
کش: مخفف «که اش»
معنای بیت: هر یکی از
گل و میوه بدان گونه که کسی آنها را دانا کرده است (خلق کرده است) برایت گوشزد می
کند.
سیم را گر بِسرِشد بریکدیگر آتش همی
چون هم آتش مر سرشته سنگ را ریزا کند
بسرشد: سرشته کند، ترکیب کند.
سرشته: ترکیب شده.
ریزا: خرد و ریز کردن.
معنای بیت: هرگاه که
آتش می تواند سیم را با همدیگر ترکیب کند می تواند که ترکیبات سنگ را از هم بپاشد
ناصر از قدرت طبیعت ذکر می کند، قدرتی که در حقیقت بیانگر قدرت حقیقی است.
آب گاه اجزای خاکی را همی کلی کند
باز گه مر کل خاکی را همی اجزا کند
معنای بیت: آب نیز
قدرت آن را دارد که اجزای خاک را باهم ترکیب کرده و یک توده کلان از گل بسازد و
همچنان می تواند که این توده کلان را که ترکیب کرده است از هم بپاشد.
چون زکلش جزو سازد ریگ نرم آید زسنگ
چون ز جزوش کل سازد خاک را خارا کند
خارا: یک نوع سنگ که درجه سختی آن بالا است.
معنای بیت: وقتی که کل
را به اجزا تجزیه می کند ریگ نرم به میان می آید اما زمانی که از اجزا را ترکیب
کرده و کل سازد، سنگ خارا ساخته می شود.
قول مشک و آب و آتش را کجا دانا شود
جز کسی کو علم دین را جان و دل یکتا کند؟
معنای بیت: هیچ احدی
نمی تواند سخن مشک و آب و آتش را بداند مگر کسی که جان و دل را در راه کسب علم دین
یکی کند و تمام تلاش خویش را در این راه به خرج دهد.
ای پسر، بنگر به چشم دل در این زرین سپر
کو ز جابلقا سحرگه قصد جابلساه کند
چشم دل: آگاهی، چشم درون.
زرین سپهر: آسمان آراسته شده، کنایه از آسمان.
جابلقا: یکی از دو شهر خیالی که در انتهای مشرق
عالم قرار گرفته.
جابلسا: یکی از دو شهر خیالی که در انتهای مغرب
عالم قرار گرفته است. رمز سرزمین دور، آخرین مرحله سلوک.
معنای بیت: این پسر با
چشم دل و با آگاهی تمام ببین که در این سپهر زرین که آفتابش سحرگه از چگونه از شرق
به غرب سفر می کند.
روی صحرا را بپوشد حلقه زربفت زرد
چون زشب گویی که تیره روی زی صحرا کند
حلقه زربفت: کنایه از نور ماه و خود مهتاب است.
معنای بیت: زمانی که
در شب تاریکی آهنگ صحرا را می کند روی صحرا را حلقه زربفت زرد (مهتاب) می پوشاند.
آب دریا را به صحرا بر پراگنده کند
از جلالت چون به دی مه قصد زی دریا کند
دی مه: نام یکی از ماه های زمستان، دلو.
معنای بیت: زمانی که خداوند
از جلالت و بزرگی خود حتا در زمستان تصمیم بگیرد می تواند آب دریا را به صحرا
بپراگند. منظور از آب دریا به صحرا پراگندن باریدن باران و برف است در زمستان.
از که مشرق چو طاووسی برآید بامداد
در که مغرب شبانگه خویشتن عنقا کند
که: مخفف «کوه»
بامداد: سحر، صبحگاه.
عنقا: نام مرغی است.
معنای بیت: آفتاب
سحرگاه از پشت کوه مشرق مانند یک طاووس بالا می آید و در شام خویشتن را مانند عنقا
در پشت کوه مغرب پنهان می کند.
بی هنر گه مریکی را ملکت دارا کند
بی گنه خود باز قصد جان آن دارا کند
معنای بیت: انسان بی
هنر هرچند یک را صاحب مال و دارایی کند اما بازهم بی گناه و دلیل قصد جان آن دارا
را خواهد کرد.
ای پسر، دانی که هیچ آغاز بی انجام نیست؟
نیک بنگر گرچه نادان بر تو می غوغا کند
غوغا: آشوب، سرو صدا.
معنای بیت: ای پسر می
دانی که هیچ آغاز بی انجام یا پایان نیست، چشمت را باز کن و ببین هرچند که مردمان
نادان بر تو غوغا کند.
ای پسر، امروز را فرداست، پس غافل مباش
مر مرا از کار تو، پورا، همی سودا کند
پورا: احتمالا به جای «پوره» به کار رفته است.
سودا: اندیشه، گمان، فروختن، یکی از اخلاط
چهارگانه در طب قدیم.
معنای بیت: ای پسر هر امروزی فردایی دارد پس غافل
نباش.
از غم فردا هم امروز، ای پسر، بی غم شود
هرکه در امروز روز اندیشه از فردا کند
معنای بیت: هرکسی که
امروزدر فکر فردای خود باشد در حقیقت امروز فکر فردای خود را کرده است.
آنچه حجت می به دل بیند نبیند چشم تو
با درازی مر سخن را زین همی پهنا کند
حجت: داور، در اینجا لقب ناصر خسرو است.
پهنا: فراخی.
معنای بیت: آنچه که
حجت آن را با چشم دل دریافته است تو با چشم سر نمی توانی ببینی، به همین دلیل او
از پهنای اندیشه خویش سخن را اینقدر به درازا می کشد.