غربت بیدل در دهلی
رفیق وحشت من غیر داغ دل نمیباشد
در این غربتسرا خورشیدِ تنهاگرد را مانم
دیروز فرصتی مساعد
شد تا به زیارت مزار ابوالمعانی بیدل برویم. با کمک نقشۀ گوگل، باغ بیدل را یافتیم
که در مقابل «پورانا قلا» در دهلی قدیم و روبروی درگاه «مَتکا پیر بابا» واقع شده
بود. «متهورا رود» را دنبال کردیم و از مردمان محل سراغ قبر بیدل را گرفتیم. در
اطراف باغ بیدل، هیچ کسی با بیدل آشنا نبود. وقتی آدرس باغ بیدل دهلوی را از مردم
میپرسیدیم با تعجب میپرسیدند که بیدل کیست؟ وقتی توضیح میدادیم که شاعر بزرگ
هندی است، آنها به همدیگر خیره میشدند و می گفتند: «بهایی صاحب، مجهی پتا نهی».
آدرس باغ بیدل را از چندین آدم محل پرسیدیم، اما چیزی نمیدانستند.
نقشۀ گوگل را در
امتداد سمت راست «متهورا رود» تعقیب کردیم و از هر کسی نشانی بیدل را پرسیدیم. بالاخره
یکی پیدا شد و با اشارۀ دستش گفت که به آن سمت یک مزار وجود دارد. ما فکر کردیم که
حتما مزار بیدل را میگوید، اما وقتی به باغ بیدل رسیدیم متوجه شدیم که منظور او
به احتمال قوی، مزار «متکاپیر بابا» بوده است که در مقابل باغ بیدل واقع است.
نزدیک باغ بیدل که
رسیدیم، بنای سبزرنگ مزار بیدل در داخل باغ از دور نمایان بود که در میان گورهای
دیگر، در سایۀ درختان پیر، آرمیده بود. من مزار بیدل را فقط در عکسها و برخی از
ویدیوها دیده بودم. با دیدن آن بنا و مرور عکس آن در ذهنم، متوجه شدم که مزار بیدل
باید همان بنای سبزرنگ کوچک باشد. نزدیکتر که رسیدیم، دروازهای به روی ما گشوده
بود، و کنار آن دروازه تابلویی نیز به چشم میخورد که در آن نوشته بود «درگاه
خواجه شیخ نورالدین ملک یارپران و خواجه بیدل» و در سمت راست داخل دروازۀ آن باغ،
یک چایخانه نیز وجود داشت. وقتی از مردمان نشسته در چای فروشی پرسیدیم، گفتند که باغ بیدل همین است.
وارد باغ که شدیم متوجه شدیم که این در واقع یک قبرستان کهنه و قدیمی است، نه یک
باغ.
مزار یادبود بیدل
در میان آن گورستان، در یک محدودۀ بسیار کوچک بنا یافته است؛ هیچ کسی به دیدارش
نمیرود، جز تعدادی از علاقهمندانش از افغانستان و تاجکستان و خیلی به ندرت از
دهلی و جاهای دیگر. داخل محوطۀ کوچک آن بنا، روی یک پایۀ آهنی، چهار سنگ یادبود به
زبانهای دری، انگلیسی، هندی و اردو نوشته بود که آن را رئیس جمهور تاجکستان در
حاشیۀ ملاقاتش با رئیس جمهور هند در سال 2006م نصب کرده بوده است. عبارات روی آن
سنگ یادبود چنین بود:
باغ بیدل
این گلستان غنچهها بسیار دارد بو کنید
در همین جا بیدل ما هم دل [=دلی] گم کرده است
با احساس افتخار و
پاسداشت اندیشههای ژرف و معانی باریک اشعار بلند شاعر شهیر عالم و پروردۀ خاک
خیرخیز هند، ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل، که تحولات ادبی تاجیک و فارس، حدود
یکصد سال از شعر پربار و ملکوتی او برخوردار بود، این سنگ یادبود با همت امامعلی
رحمانوف، رئیس جمهور تاجیکستان هنگام بازدید از رئیس جمهور هند در ششم اگوست 2006
میلادی نصب شد.»
از مردمان چایفروش وقتی پرسیدم که چه تعداد مردم به دیدار قبر بیدل میآیند،
پاسخ داد که جز تعداد اندکی از مردمان افغانستان و تاجکستان، کسی دیگر سراغ بیدل
را نمیگیرد. آنها میگفتند که رئیس جمهور تاجیکستان تا کنون سه بار است که به
زیارت قبر بیدل آمده است.
وارد بنای اصلی قبر بیدل که شدم، به لوحهسنگش نگاه کردم و به چهار اطرافش که
گورهای قدیمی با پارچههای مخصوصی پوشانده شده بودند. از وضع پاکی آن بنا و آن باغ
معلوم بود که کسی چندان به فکر آن نیست و حتا یک پاککاری ساده هم نمیکنند.
لوحهسنگی که روی
قبر یادبود بیدل نصب شده است نیز از وضعیت نامناسبی برخوردار است و حتا قسمتی از
نوشته را کسی تراشیده و قابل خواندن نیست. اینکه چه کسی و به چه علتی دست به چنین
کار ناشایست برده است، معلوم نیست.
روی آن لوحه سنگ
اما چنین نوشته است:
بسمالله الرحمن الرحیم
مرقد بیدل
ز شکر عجز بیدل تا قیامت بر نمیآیم
به رنگ جاده منزل کردهام در یار خوابیده
میرزا عبدالقادر بیدل [تراشیدهگی = افغانستان/ هندوستان (احتمالاً)] کی
هردلعزیز مشهور او معروف صوفی شاعر هین
زیر گردون برده شغل محو باید زیستن
غیر طفلی نیست بیدل مرشد آن خانقا
ولادت 1053 ه.ق وفات 2 صفرالمظفر 1131 هجری قمری
حکیم محمد ابوالفتح اولاد جانشین سجاده نشین متولی
درگاه: حضرت خواجه نورالدین ملک یارپران رحمه الله علیه
نور الله مرقده دام الله فیوضهم و برکتهم
حاشیۀ سمت راست بالایی سنگ:
تعمیر نوبنو افغان بیدل
حاشیۀ سمت چپ بالایی سنگ
عقیدتمندان بیدل حاضر باشند
حاشیۀ سمت راست پایین سنگ:
کنده یونس یحی
حاشیۀ سمت چپ پایین سنگ:
لال کنوان ـ دهلی
اینکه نویسندۀ این
تابلو تاریخ ولادت و وفات بیدل را از کدام منبع استخراج کرده است، معلوم نیست، اما
قدر مسلم آن است که تاریخها را اشبتاه ثبت کردهاند. بنا بر شواهد موجود، ولادت
بیدل در سال 1054ه.ق بوده است، نه 1053ه.ق و و رحلتش هم در چهارم صفر سا ل1133ه.ق
ثبت شده است، نه دوم صفر سال 1131ه.ق.
از وضع آن بنا و آن
لوحهسنگ متأسف شدم و فکر کردم که غربت چیز بدی است و جهانی که ارزشها را بر
مبنای نژاد ارزیابی میکنند، نتیجهاش همین است. بیدل اصالت هندی نداشت و در اوج
شکوه زبان دری در هندوستان زیسته بود و شعر دری سروده بود. او اکنون برای مردمان
هند غریب و ناشناخته است.
هنوز در همانجا
بودیم که یک مرد و یک زن وارد باغ شدند؛ یکراست رفتند سراغ قبر «خواجه یارپران»
دعا و ادای احترام کردند و عنبر روشن کردند. از آنها در بارۀ خواجۀ یارپران
پرسیدیم. آن مرد گفت این مزار یک پیر است، مشکل آدمها را حل میکند. او افزود که
وقتی گرفتار مشکلی شده بود، برادرش او را به اینجا هدایت کرد و مشکلش حل شد. پس از
آن هر سه شنبه به زیارت این قبر میآید و دیگر مشکلی ندارد.
با دستم به سوی
بنای یادبود بیدل اشاره کردم و از آن مرد پرسیدم که در بارۀ بیدل چه میداند؟ در
پاسخ گفت که یکی از شعرای متصوف بوده است. او بیشتر از آن در بارۀ بیدل چیزی نمیدانست.
دقایقی داخل محوطۀ
باغ به تماشای قبرهای گمنام دیگر پرداختیم و برگشتیم به چایخانۀ نزدیک دروازه. از
مردی که شغل چایفروشی داشت، در بارۀ بیدل پرسیدیم. او با تأکید و اطمینان میگفت
که قبر اصلی بیدل در کابل است، اینجا فقط یادبودی برای اوست. به او گفتم که قبر
اصلی بیدل در کابل نیست، صرفا در حد ادعا است، اما قبول نمیکرد. نیازی نبود با او
بحث کنم. با او خدا حافظی کردیم و باغ بیدل را ترک گفتیم.
اکنون که دارم این
متن را مینویسم، با خودم فکر میکنم که اگر بیدل اصالت هندی میداشت و به زبان
اردو این اندازه قدرتمند و اندیشمندانه شعر میسرود، اکنون حد اقل چندین دانشگاه
به نام او مسما میگردید.
در ذهنم او را با
میرزا اسداللهخان غالب مقایسه میکنم که از هیچ نظر هرگز به مقام بیدل نمیرسد و
به قول اقبال لاهوری «غالب دهلوی از خوشهچینان خرمن بیدل است»، اما به نام او
اکنون «موزیم»، «انستیتوت»، اکادمی و «ایوان» ساخته شده و مورد احترام و اکرام خاص
و عام است.
روبروی باغ بیدل،
درگاه «خواجه متکاه پیر بابا» را نیز تماشا کردیم. «متکا» در زبان هندی به معنای
صراحی/ کوزه است. شاخههای درختان دور و بر آن درگاه، پر از صراحی بود، گویا
درختان صراحی بار کرده باشند. پلههای سنگی تمیز را به اندازۀ دو طبقه به طرف بالا
پیمودیم تا به درگاه برسیم. خادم درگاه گفت که هر سال در ماه رجب، عرس پیر متکا را
برگزار میکنند و حدود چهار تا پنج هزار نفر جمع میشوند، غذا میخوردند و شب تا
صبح به قوالی و دعا میپردازند.
عرس پیر متکا، مرا
به یاد عرس بیدل در کابل انداخت که در دهههای نخستین سال 1300 ه.ق در خانۀ هاشم
شایق افندی برگزار میشد و پس از آن قندیآغا و فرزندش عبدالعزیز مهجور آن را
برگزار میکردند. با خودم میگفتم که روبروی این درگاه، مرد بزرگ و گمنامی خوابیده
است که در اینجا هیچ کسی برای او عرسی نمیگیرد.
آه، غربت چیزی بدی
است.
محمدجان ستوده، دانشگاه جواهر لعل نهرو، دهلی نو.
18/10/2017
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر