برخی از صور خیال در غزل های بیدل
بیشک که سخن گفتن در مورد بیدل و
حوزه تصویرهای شعری وی کاری است که آشنایی با زمینه های تصویر سازی مکتب هندی و
نیز مسلط بودن بر فن بیان را می خواهد تا یک نویسنده بتواند کم و بیش تصاویر ظریف
بیدل را در آیینه وی تماشا کند. بنابر این کاری که در این جزوه انجام می شود شاید
بتواند گوشه یی از تصاویر شعر بیدل را برای خوانندگان رهنمون شود. بنابر این در
زیر می خواهیم به صورت فشرده استعاره و تشبیه را به ضمیمه بعضی از صنایع بیانی
دیگر باهم بخوانیم:
1 ـ استعاره:
استعاره به معنای عاریت خواستن است و
در اصطلاع بیان تشبیهی فشرده ای است که از تمام ارکان تشبیه تنها و تنها مشبه به
آن باقی مانده باشد. در استعاره، یک کلمه به علاقه مشابهت به صورت عاریت به معنای
دیگر استفاده می شود. در این صنعت ادعای این همانی است یعنی به جای این که بگوییم
فلان کس مانند شیر است می گویم شیر آمد. لذت ادبی این صنعت نسبت به تشبیه بیشتر و
بالاتر است زیرا فاصله دو شی کاملا از میان برداشته می شود و دو شی واحد یک نام به
خود می گیرند؛ به گونه مثال شیر (حیوان) با شیر (انسان شجاع) نام واحد دارند. در
این صنعت قرینه صارفه (ملائمات مشبه یا مشبه به) ما را یاری می رساند تا دریابیم
که کلمه به معنای استعاری اش به کار رفته است.
در شعر بیدل تشبیه بلیغ، استعاره،
جاندار انگاری، حس آمیزی، پارادوکس، تضاد و مدعا مثل بسامد فراوان دارد. اینکه
بخشی از ابیاتی که در غزلیات بیدل با صنعت استعاره آراسته شده است را باهم مرور می
کنیم:
بی باک پا منه به ادبگاه اهل فقر
خوابیده است شیر نیستان بوریا
در این بیت لفظ شیر استعاره است برای
انسان فقیری که خاصیت شیر را دارد. در این بیت از ملائمات مستعارمنه ذکر شده است و
به این نوع استعاره مصرحه مرشحه گفته می شود.
مستعار منه = شیر (حیوان)
مستعار له = انسان فقیر
لفظ مستعار= لفظ شیر
جامع= دلیری و شجاعت
در این بیت بوریا که از نی ساخته می
شود و جایگاه شیر نیز می تواند در میان نی زار باشد، بنابر این بیدل به این علاقه
شیر را استعاره گرفته است برای انسان فقیری که مانند شیر بر بوریا که از نی ساخته
شده است استعاره گرفته است.
از صفای عارضت جان می چکد گاه عرق
وز شکست طره ات دل می دمدجای صدا
در این بیت بیدل از استعاره بالکنایه
سود جسته است چنانکه جان را در یک بیان زیبای استعاری به معنای عرق و دل را در
بیان استعاری به معنای صدای شکستن موی آورده است. قرینه صارفه در این بیت در مصرع
نخست چکیدن است که از ملائمات مستعامنه است. در مصرع دوم قرینه صارفه، دمیدن است
که بازهم از ملائمات مستعارمنه است.
در این بیت:
در مصرع نخست:
لفظ مستعار = لفظ جان
مستعار منه = خود جان
مستعارله = عرق
در مصرع دوم:
لفظ مستعار= دل
مستعار منه = خود دل
مستعارله= صدای شکستن طره
در این بیت بیدل در چکیدن عرق معشوق
طراوت و زیبایی را می بیند که می تواند جان بخش یا حتا خود جان باشد و در شکستن
زلف دلبر صدایی را می شنود که ارزش دل را دارد. این صدا می تواند دل معشوق را
بشکند و جای آن را بگیرد.
لعل خاموشت گر از موج تبسم دم زند
غنچه سازد در چمن پیراهن از خجلت قبا
در این بیت بیدل از استعاره مصرحه
مجرده کار گرفته است تا به سخن اش دلکشی ببخشد. لعل در یک بیان استعاری به معنای
لب به کار رفته است. قرینه صارفه یی که ما را کمک می کند تا لب را از لعل دریابیم،
تبسم است که از ملائمات مستعارله به شمار می رود.
مستعار= لفظ لعل
مستعارمنه= خود لعل
مستعارله= لب
در این بیت بیدل موج تبسم را به گونه
اضافه تشبیهی به کار برده است که موج و تبسم به ترتیب مضاف و مضاف الیه و مشبه و
مشبه به است.
اگر لعل خاموش دلبر دم از موج تبسم
زند آنگاه غنچه که بازهم مانند لب معشوق است پیش این لبها خجل می شود و پیراهن اش
رادر چمن چاک چاک می کند.
مرا از بی بری هم راحتی حاصل نشد
ورنه
بهار سایه رنگین تر از گل داشت بید
اینجا
در این بیت بیدل در یک بیان زیبای
استعاری بید را به معنای خودش به کار برده است که بی ثمر است اما در فصل بهار سایه
بخشی دارد. قرینه صارفه یی که ما را کمک می کند تا بید را به معنای بیدل پی ببریم
سایه داشتن است که از ملائمات مستعار منه (بید) است.
لفظ مستعار= لفظ بید
مستعار له= بیدل
مستعارمنه= خود بید
شاید در کنار استعاره در این بیت
مدعا مثل نیز وجود داشته باشد. چنانکه بیدل ادعا دارد که بی بری من هم مرا راحتی
نبخشید وگر نه در فصل بهار سایه بید که بی ثمر است بسا رنگین تر از سایه گل است که
می تواند نفسی عابران خسته را پناه دهد.
در این بیت بیدل از یک ترکیب توصیفی
تازه که «سایه رنگین» باشد نیز استفاده کرده است در حالی که شاید پیش از وی هیچ
شاعری برای سایه رنگ قایل نشده است تا که آن سایه بتواند رنگین باشد.
در این محفل به امید تسلی خون مخور
بیدل
بیا در عالم دیگر رویم اینجا نشد
پیدا
محفل در این بیت به صورت استعاری به
معنای دنیا استفاده شده است. قرینه صارفه یی که ما را کمک می کند تا از محفل معنای
دنیا را دریابیم، عالم دیگر است که در مصرع دوم ذکر شده است.
ای لعل یار! ضبط تبسم مروت است
تا نشکنی به خنده نمکدان آفتاب
در این بیت بیدل در یک بیان استعاری
لعل را به معنای لب به کاربرده و آن را منادا قرار داده است. قرینه صارفه یی که در
این بیت وجود دارد تبسم است که از ملائمات مستعارله است. این گونه استعاره،
استعاره مصرحه مجرده نامیده می شود.
لفظ مستعار= لعل
مستعارله= لب
مستعارمنه= خود لعل
در این بیت بیدل از یک اضافه تشبیهی
تازه و جالب «نمکدان آفتاب» نیز استفاده کرده است. در این ترکیب نمکدان و آفتاب به
ترتیب، مضاف و مضاف الیه و مشبه به و مشبه می باشند.
بیدل خطاب به لعل یار می گوید که مروت
تو در این است که تبسم نکنی تا خنده های تو نمکدان آفتاب را نشکند. وقتی آفتاب که
مانند نمکدان است بشکند زندگی بی نمک می شود و غم عشق سراغ انسان را می گیرد و با
شکستن این نمکدان، روز به شب مبدل می شود.
نوحه کن بر خویش اگر مغلوب چشم افتاد
دل
آفتاب آنجا که زیر خاک شد شام است و
بس
آفتاب و خاک در این بیت در معنای
استعاری دل و چشم به کار رفته است. قرینه صارفه در این بیت زیر خاک شدن است که چشم
را می تواند خاک بگیرد و دیده نتواند اما آفتاب دل را هیچکاه خاک نمی گیرد. شام از
ملائمات مستعارمنه است.
لفظ مستعار= آفتاب و خاک
مستعارله= دل و چشم
مستعارمنه= خود آفتاب و خاک
بیدل در این بیت می گوید که بر خود
نوحه بخوان اگر دل مغلوب چشم شد. زیرا دل هیچگاه دروغ نمی گوید و چشم باطن انسان
دل است که مانند خورشید ضمیر انسان را می تواند روشن کند؛ اما چشم که بیشتر ظاهر
بین است می تواند توسط خاک نابینا شود. هرگاه دل که مثل خورشید است تحت تاثیر خاک
چشم قرار گرفت آنگاه شام فرامی رسد و روان انسان تاریک می شود.
دل از کم ظرفی طاقت نبست احرام آزادی
به سنگ آید مگر این جام و گردد
عذرخواه اینجا
لفظ مستعار= جام
مستعارله= طاقت
مستعار منه= خود جام
در این بیت جام به صورت استعاری به
معنای طاقت که یک ظرف است و می تواند ظرفیت داشته باشد به کار رفته است. قرینه یی
صارفه که ما را یاری می کند تا جام را به معنای طاقت بفهمیم ظرفیت داشتن و شکستن
است. ظرفیت صفت طاقت است که از ملائمات مستعارله و شکستن هم از صفات جام می تواند
باشد، پس شکستن از ملائمات مستعارله و مستعارمنه است. این گونه استعاره به نام
استعاره مصرحه مطلقه یاد می شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تشبیه
یکی از صنایع مهم ادبی بیانی که در
تصویر سازی زبان رول عمده دارد، صنعت تشبیه است که در شعر بیدل بسامد فروان دارد.
تشبیه صنعتی است که در آن گوینده در ذهن خویش دو شی را شبیه هم می بیند و این ادعا
را به کمک صنعت تشبیه بیان می کند. در تشبیه، گوینده قصد بلند بردن یا پایین آوردن
مقام و موقف یک شی را دارد. اگر این هدف بر آورده نشود تشبیه معنایی ندارد. کمکی
که تشبیه به گوینده می کند این است که گوینده با کمک یک شی معروف، یک شی نا معروف
دیگر معرفی می کند. با شبیه ساختن دوشی به همدیگر، گوینده از توصیف آن شی و صحبت
در مورد کم و کیف آن شی بی نیاز می شود.
تشبیه که دارای چهار رکن مشبه، مشبه
به، وجه شبه و ادات تشبیه است، دو رکن آن از ارکان اساسی تشبیه است که بدون آن
تشبیه شکل نمی گیرد و آن دو رکن مشبه و مشبه به است. از رهگذر وجود داشتن یا
نداشتن ادات تشبه و وجه شبه، تشبیه به انواع ذیل تقسیم می شود:
1 ـ تشبیه مفصل= تشبیهی است که در آن
وجه شبه ذکر شده باشد.
2 ـ تشبیه مجمل= تشبیهی که در آن وجه
شبه ذکر نشده باشد.
3 ـ تشبیه مرسل= تشبیهی که در آن
ادات تشبیه ذکر شده باشد.
4 ـ تشبیه موکد= تشبیهی که در آن
ادات تشبیه ذکر نشده باشد.
5 ـ تشبیه بلیغ= تشبیهی که هم مجمل
باشد و هم موکد یعنی نه وجه شبه در آن ذکر شده باشد و نه ادات تشبیه.
تشبیه نظر به شکل و طرفین تشبیه (مشبه
و مشبه به) نیز به انواع مختلف تقسیم می شوند که شرح آن در این جا لازم نیست.
در غزلیات بیدل که مربوط مکتب شعر
هندی است تشبیه موکد و بلیغ و همچنان اضافه تشبیهی فراوان دیده می شود. اضافه
تشبیهی، ترکیب اضافی است که مضاف و مضاف الیه مشبه و مشبه به یکدیگر اند.
با ذکر این معرفی کوتاه از تشبیه
حوزه تشبیه سازی زبان غزل بیدل را باهم بررسی می کنیم.
تیغ مژگانت به آب ناز دامن می کشد
چشم مخمورت به خون تاک می بندد حنا
مشبه= تیغ
مشبه به= مژگان
ادات تشبه و وجه شبه ذکر نشده است.
«تیغ مژگان» یک ترکیب اضافی تشبیهی است که تیغ مضاف و مژگان مضاف الیه است. ترکیب
های اضافی توصیفی در این بیت «آب ناز» و «چشم مخمور» است. آب ناز یک ترکیب تازه
است.
در این بیت بیدل از کنایه نیز سود
برده است چنانکه خون تاک را به صورت کنایی به معنای شراب استفاده کرده است. حنا
بستن نیز کنایه از رنگین کردن شراب است که به وسیله چشم مخمور این عمل اجرا می
شود.
همچنان دامن کشیدن تیغ مژگان نیز
تعبیر تازه معلوم می شود که مژگان در شبکه خیال بیدل صاحب دامن است.
به کدام آیینه مایلی که زفرصت این
همه غافلی
تو نگاه دیده بسملی، مژه واکن و به
کفن درآ
تو= مشبه مفرد
نگاه دیده بسمل= مشبه به مرکب
کفن و سفیدی چشم از لحاظ همرنگ بودن
نیز مورد توجه بیدل بوده است.
در این بیت تشبیه بلیغ به چشم می
خورد چنانکه ادات تشبیه و وجه شبه محذوف است. بیدل در در خیال خویش مخاطب را می
گوید که تو مانند نگاه چشم بسمل هستی که نگاهش دیر دوام نمی کند، تا بسمل چشم باز
می کند می میرد.
بیدل فرصت انسان را در این بیت به
اندازه فرصت نگاه بسمل می بیند که زود گذر است.
غم انتظار تو برده ام به ره خیال تو
مرده ام
قدمی به پرسش من گشا، نفسی چو جان به
بدن درآ
تو = مشبه
جان = مشبه به
میان کلمات نفس، جان و بدل تناسب نیز
دیده می شود.
بیدل در این بیت، مخاطب اش را به جان
مانند کرده است که می تواند به بدن داخل شود. و اگر جان از بدن رفت انسان جز کالبد
چیزی نمی ماند.
آیینه واریم محروم عبرت
دادند ما را چشمی که مگشا
مشبه = ما
مشبه به = آیینه
ادات تشبیه= وار
وجه شبه = عبرت نگرفتن
تشبیه انسان به آیینه را قبل از بیدل
کسی به کار نبرده است و این نوع تشبیه در اصطلاح علم بیان به نام تشبیه غریب یاد
می شود.
بیدل در این بیت انسان را مانند
آیینه می بیند که هرچه در اطراف خود می بیند عبرت نمی گیرد. چنانچه در جایی نیز
گفته است: «صورت نبست بر دل ما کینه یی کسی/ آیینه هرچه دید فراموش می کند» به
انسانی که مثل آیینه از عبرت گرفتن محروم است، چشم لایق باز شدن نیست پس باید بسته
باشد. زیرا چشم باید از دیدن هایش بیاموزد و عبرت بگیرد.
زبزم وصل، خواهشهای بیجا می برد مارا
چو گوهر موج ما بیرون دریا می برد
مارا
مشبه = ما
مشبه به= گوهر، دریا
خواهش های بیجا به صورت مضمر به موج
تشبیه شده است.
در این بیت بیدل انسان را گوهر و
دریایی می بیند که خواهش های بیجایش مانند موج دریا او را که مانند گوهر است از
دریا به کناره می کشد و از وصل به فراق می کشد.
داغم از سودای خام غفلت و وهم رسا
او سپهر و من کف خاک، او کجا و من
کجا
تشبیه بلیغ:
او و من= مشبه
سپهر و کف خاک = مشبه به
وهم رسا نیز در این بیت یک ترکیب
تازه معلوم می شود.
گواه کشته تیغ نگاه اوست حیرانی
کفن بردوشی بسمل بود چشم سفید اینجا
مشبه = چشم سفید (سفیدی چشم)
مشبه به = کفن بر دوشی
در این بیت تناسب حیرانی با سفیدی
چشم و بسمل که چشمش باز است (حیران است) قابل توجه است.
در این بیت بیدل حیرانی را گواه کشته
شدن می گیرد و به تناسب سفیدی چشم و سفیدی کفن می گوید که سفیدی چشم نشان می دهد
که ما کفن بر دوش (مرده) ایم. یعنی تا چشم خود را باز کنیم سفیدی چشم ما که مانند
کفن است نمایان می شود و ما فرصتی بیش از یک چشم باز کردن نداریم.
چو فریاد جرس ماییم و جولان پریشانی
به هر راهی که خواهد بیخودی ها می
برد مارا
تشبیه جمع (یک مشبه و دو مشبه به)
مشبه = ما
مشبه به = فریاد جرس و جولان پریشانی
فریاد جرس هم در اختیار خودش نیست و
جولان کردن پریشانی هم، پس بیخودی ها با هردو کلمه رابطه معنایی دارد.
ما به زور می پرستی زندگانی می کنیم
چون حباب می، بنای ماست سر تا پا
شراب
مشبه = ما
مشبه به = حباب می
وجه شبه = وابسته گی به می
بیدل در این بیت خود را حبابی بر روی
شراب تصور کرده است که بدون شراب این حباب نیز وجود ندارد.
تشبیه جمع
هم آیینه هم چشم پر آب است دل ما
پیمانه صد رنگ شراب است دل ما
مشبه = دل ما
مشبه به = آیینه، چشم پر آب، پیمانه
صد رنگ شراب
تشبیه مضمر
جنون می ریزد از ما رنگ آتش خانه
عالم
به هرجا مشت خاری شد تقاضا می برد
مارا
در این بیت بیدل به صورت مضمر و
پوشیده «ما» را به مشت خار تشبیه کرده است که رنگ آتش خانه عالم در زمان جنون از
ما ساخته می شود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسن تعلیل
صنعتی که شاعر با آن می تواند ادعای
خود را با ذکر یک علت زیبا اما خیالی بیان کند تا خواننده به لذت ادبی برسد. علت مناسب
برای یک ادعا آوردن نشان دهنده خلاقیت ذهنی شاعر نیز می تواند باشد. بیدل نیز غزل
هایش را از این وسیله تزئین بی نصیب نگذاشته است چنانکه باهم می خوانیم:
جهان گل کردن یکتایی اوست
ندارد شخص تنها جز خیالات
بیدل در این بیت می گوید که یکتایی
خداوند گل کرده تا جهان که خودش خیالی بیش نیست خلق شده است. دلیل این ادعا را
بیدل می گوید که شخص تنها معمولا خیالبافی می کند و خداوند نیز واحد است و در
تنهایی خود خیالاتی شده و جهان را بر مبنای یک خیال خود به وجود آورده است.
سفید از حسرت این انتظار است استخوان
من
که یارب ناوک ات د رکوچه دل کی نهد
پا را
بیدل در این بیت علت سفیدی استخوان
را انتظار بیش از حد کشیدن می داند. چشم به راه سفید شدن که کنایه از انتظار کشیدن
است بیدل را یاری رسانده تا علت سفیدی استخوان را نیز به دوش انتظاری بگذارد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برخی از ظرافت های دیگر:
به دوش نکهت گل می روم از خویش و می
آیم
که می آرد پیام ناز آن آواز پا اینجا
بیدل به اعتبار از خود رفتن، خود را
چیزی تصور کرده است که می تواند به دوش بوی گل برود و بیاید. به ویژه زمانی که این
نکهت پیام آور ناز آواز پای دلبر می شود.
مانده زلف سرکشت زاندیشه دل ها دوتا
رنگ خالت سرمه در چشم تماشا می کشد
بر نعمت دنیا چه هوس ها که نپختیم
هرچند غذا جز قسمی نیست در اینجا
بیدل قسم را به اعتبار قسم خوردن، به
عنوان غذایی تصور کرده است که در این جهان اکثر مردم از آن می خورند.
در این نه آشیان غیر از پر عنقا نشد
پیدا
همه پیدا شد اما آنکه شد پیدا نشد
پیدا
تکرار کلمه های شد و نشد زیبایی خلق
کرده است.
پارادوکس میان پیدا شدن پر عنقا و
سپس پیدا نشدن پر عنقا نیز به چشم می آید.
سخن تا در جها باقی است از معدومی
آزادم
زبان گفتگون ها بال پرواز است عنقا
را
ما را چو شمع باب گداز آفریده اند
یعنی ز مغز نرم تر است استخوان ما
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینک به عنوان «مشت نمونه خروار»
تصویرهای یک غزل کامل بیدل را به صورت فشرده بررسی می کنیم.
ای جلوه تو سرشکن شان آفتاب
خندیده مطلع تو به دیوان آفتاب
اگر جلوه نمایی شان آفتاب سرشکسته
خواهد شد و پیشانی تو به آفتاب خندیده است.
پیغام عجز من زغرورت شنیدنی است
مکتوب سایه دارم و عنوان آفتاب
غرورت مثل آفتاب است است و عجز من
مانند سایه. عجز با سایه رابطه معنایی دارند زیرا سایه نیز در کناره ها دور از
آفتاب جای دارد و از طرف دیگر سایه با آفتاب معنا پیدا می کند. بیدل در این بیت می
گوید که غرور تو مانند آفتاب است که سایه عجز من با تو معنا می یابد.
در هر کجا نگاه پر افشاند روز بود
شوق تو داشت این همه سامان آفتاب
نگاه در این بیت می تواند مثل پرنده
پرواز کند. بیدل می گوید که در هرجا که نگاه من پرافشانی کرد روز رادید و حتا
خورشید با نور خود شوق دیدار تو را در سر
داشت.
شب محو انتظار تو بودم دمید صبح
گشتم به یاد روی تو قربان آفتاب
شب همه شب من محو بودم، یعنی سایه در
غیاب خورشید محو می شود. وقتی صبح دمید من به یاد تو فدای خورشید شدم زیرا خورشید
اندکی شباهت با تو دارد.
چون سایه پایمال خس و خار بهتر است
آن سر که نیست گرم زاحسان آفتاب
سایه بهتر است که در کنار خس و خار
باشد زیرا سایه هیچ وقت از احسان آفتاب برخوردار نیست پس شایسته خس و خار است.
از چرخ سفله کام چه جویم؟ که این خسیس
هرشب نهان کند به بغل نان آفتاب
در این بیت بیدل آفتاب را نان تصور
کرده است و خیلی تصور زیباست. می گوید از این چرخ سفله چه توقع داشته باشیم زیرا
هرشب نان آفتاب در زیر بغل خود پنهان می کند.
همت به جهد شبنم ما ناز می کند
بستیم اشک خویش به مژگان آفتاب
بیدل در این بیت ناز کردن را به همت
نسبت داده است و می گوید چون همت ما به اشک ما ناز می کند پس اشک خود را با دمیدن
نور خورشید بسته کردیم. شبنم با طلوع خورشید می خشکد.
ای لعل یار! ضبط تبسم مروت است
تا نشکنی به خنده نمکدان آفتاب
آفتاب در این بیت نمکدان تصور شده
است؛ نور خورشید مانند نمکی است که از نمکدان پاشیده می شود (تشبیه غریب). نمک از
سوی دیگر طعام را خوشمزه می کند پس خورشید به جهان رنگ و مزه دیگر می دهد. از سوی
دیگر خنده نمک زندگی است.
خطاب به لعل (لب) یار گفته شده است
که باید تبسم خود را که نمک زندگی است ضبط کند چرا که اگر بخندد نمکدان آفتاب از
خجالت می شکند.
چون ماه نو زشهرت رسوایی ام مپرس
چاکی کشیده ام زگریبان آفتاب
بیدل در این بیت خود را ماه نو تصور
کرده است. می گوید که من در عشق گریبان آفتاب چاک چاک شده ام از این سبب چنین
باریک و لاغر شده و شهرتم را از دست داده ام. ماه شب چهارده شهرت بیشتر دارد نسبت
به زمان های دیگر.
بیدل! به حسن مطلع نازش چسان رسیم
ما را که ذره ساخته حیران آفتاب
بیدل خطاب به خود می گوید که چگونه
بتوانیم ناز دلبر را برداریم یا از آن لذت ببریم در صورتی که ما مثل یک ذره مقابل
آفتاب حیرانیم.
فهرست منابع و مآخذ
ــــــــــــــــــــــــ
1 ـ کاظمی، محمد کاظم، گزیده غزلیات بیدل
2 ـ شفیعی کدکنی، محمدرضا، صور خیال در شعر فارسی، چاپ نهم 1383، چاپ نیل.
3 ـ شفیعی کدکنی، محمدرضا، شاعر آیینه ها، چاپ پنجم 1379، چاپ نیل.
4 ـ شمیسا، سیروس، بیان و معانی، چاپ هشتم، تهران 1383.
5 ـ شمیساه، سیروس، نگاه تازه به بدیع، چاپ چهاردهم، تهران 1383.