دنیای امروز، مبتنی بر قراردادهای منفعتآور جهت حفظ و بقای
قدرت است. در این میان نه دلسوزی معنا دارد و نه مهرجویی و مظلومنمایی. انقلابها
نیز زمانی مفیداند که در ختم آن، مفاد به دست آمده بیشتر یا بهتر از سازش با قدرت
موجود باشد.
با این حساب، از خودم پرسیدهام که هزارهها در کجای این
معاملات و معادلات قرار دارند؟
هزارهها با پیشینۀ مذهبی طرفداری از حاکم معزول، این
استعداد را تا کنون حفظ نموده و همیشه با طرفداری از حاکم معزول یا معاملهگر، در فصل
حاصلگیری، کاه به خانههایشان بردهاند.
پیشینۀ مذهبی، خواهی نخواهی بر روان جمعی تأثیر میگذارد.
طرفداری از علی به عنوان جانشین پیامبر اسلام که در واقع طرفداری از حاکم معزول
است، تا نوحهخوانی برای شهدای کربلا و دوازده امام مظلوم و در نهایت طرفداری از
امامی که از ترس حاکمان زمانش غایب شد و تا امروز اثری از وی نیست، پیشینۀ مذهبی
تفکر طرفداری از حاکم معزول را در ذهن هزارهها نهادینه کرده است. مصداق این قول، شعارهایی
علیه «استکبار جهانی» است که گروه شیعی طرفدار ولایت فقیه سرمیدهند.
اگر از جایگاه مردم ما در معاملات سیاسی پیش از دولت حامد
کرزی بگذریم، من به یاد دارم که محمد محقق تا زمانی که وارد قدرت نشده بود، پس از
مزاری، قهرمان بلامنازع هزارهها بود. قدرت اما بیخ محبوبیت او را کند و مردمی که
به صورت ناخودآگاه با قدرت مشکل دارند، به مجردی که محقق به قدرت رسید، با او مشکل
پیدا کردند. کریم خلیلی که از همان ابتدا تا کنون در کنار قدرت و همواره مورد
توبیخ و نفرین عامۀ مردم بوده است.
هرگاه از سطح قومی به ملی برویم نیز داستان همین است. کرزی
که در قدرت بود، محقق نخست او را با جمعآوری آرای میلیونی به قدرت رساند. در این
زمان مردم بازهم از محقق ناراض بودند تا اینکه در حادثۀ حملۀ کوچیها به بهسود،
محقق در یک حرکت عجولانه اعلام کرد که رای خود را از کرزی پس میگیرد. با این
اعلام دوباره مردم در کنارش آمدند و به تعداد طرفدارانش افزوده شد. اینکه پس گرفتن
رای محقق از کرزی، در عمل چه نفعی برای مردم داشت، سرجایش باشد. سخن در اینجا است
که محقق دیگر آن اعتبار قبلیاش را که در بدل جمعآوری رای نزد کرزی داشت نیز از
دست داد.
در انتخابات قبلی که اشرف غنی و عبدالله رقیب انتخابات
بودند، با آنکه مردم میدانستند، اشرف غنی در نهایت برندۀ میدان خواهدبود، اما
اکثریت رای خود را به صندوق داکتر عبدالله ریختند. داکتر عبدالله با حمایت قاطع
تاجیکها و هزارهها، نیم قدرت را به دست آورد و محقق معاونش شد. عبدالله و تیمش
در واقع غیر از آن پنجاه در صد سهمیه، هیچ ابتکاری نتوانستند و در نهایت تمام قدرت
را به غنی باختند.
محقق که ظاهرًا خود را مقتدر میدانست و مقتدر طبعاً در
میان مردم منفور بود، باری به زبان کنایه به خلیلی که با کنار رفتن از قدرت، کم کم
محبوبیت پیدا میکرد، گفته بود که: «حالا من رهبر خردمند میشوم و او اپوزیسیون»؛
چون او میدانست که مردم طرفدار اپوزیسیوناند. محقق اما در انقلاب تبسم بدون
سنجش اوضاع، به طرفداری دولت برخاست و بیش از گذشته منفور شد.
طرفداری از داکتر عبدالله نیز از همان اول، طرفداری از حاکم
معزول بود. او با آنکه پنجاه درصد قدرت را به دست دارد، اما تا هنوز حتا از پیمانهای
سیاسی خودش با غنی دفاع نتوانسته است. او حتا از حقوق همپیمان اصلیاش (عطامحمد
نور) نتوانست دفاع کند.
در مسألۀ توتاپ که جنبش روشنایی سر برآورد، اکثریت قاطع
مردم بیش از آنکه از دولت حق بخواهند، به تحقیر و دشنام محقق، خلیلی و دانش زبان
گشودند و احمد بهزاد را که در واقع فاقد قدرت دولتی بود، علم کردند. شاید بتوان
گفت که اگر روزی احمد بهزاد یا داوود ناجی هم به قدرت برسند، مردم علیه شان خواهند
ایستاد، زیرا تعدادی از مردم ناخواسته با قدرت مشکل دارند.
اکنون که جنجال روی شناسنامۀ برقی است، به نظر میرسد که
بازهم همان رویکرد طرفداری از حاکم معزول را داریم اجرا میکنیم. داکتر عبدالله
اگر توان برابری با اشرف غنی را میداشت، جلو فرمان او را برای صدور تذکرۀ برقی
میگرفت. عبدالله همچنان همان حاکم معزول است و دل بسته کردن به وی آب در هاون
کوبیدن.
از سوی دیگر، اشرف غنی با مهار کردن تمام قدرتهای پراکنده
و بیاتفاق، در روز گرفتن تذکره، اکثریت کابینه را با خود داشت. او حتا فرزند
جنرال دوستم، رئیس پارلمان و معاون اول داکتر عبدالله را نیز در صف اول آورده بود.
اشرف غنی برای این کارش حتماً دلایل قانونی، پشتوانۀ سیاسی و نظامی هم دستوپا
کرده است.
اشرف غنی با ارادۀ قاطع و برنامۀ منسجم، نیک میداند که چگونه این پروژه را اجرا کند. اگر
دقت کرده باشید، روی پاسپورتهای برقی ما واژۀ افغان به عنوان ملت صریحاً ذکر شده
است. در قانون اساسی واژۀ افغان برای همۀ مردم افغانستان به کار رفته است. فرمان
اشرف غنی نیز مطابق قانون طی مراحل شده است. مرحلۀ بعدی نیز مشروط کردن اخذ پاسپورت و ویزا به همین
تذکرۀ برقی خواهد بود. آیا عبدالله نیز برنامۀ قاطعی برای عدم پذیریش این تصمیم غنی دارد؟
با این حساب اگر هزارهها نپذیرند که واژۀ افغان روی تذکره
نوشته شود، در عوض باید چه کار کنند؟ به حمایت داکتر عبدالله، آن حاکم معزول، ایستاد
شوند؟ مگر داکتر عبدالله برای احراز مقام ریاست جمهوری که به طور قطع برندۀ آن شده
بود، نمیگفت که اگر هزار تکه شوم، تن به معامله نمیدهم؟ آیا او تن به معامله
نداد؟
آیا به این شعار خیالی که افغانستان به خراسان تبدیل میشود،
دل خوش کنند؟
آیا برای تجزیۀ افغانستان مبارزۀ مسلحانه کنند؟
به فرض اگر افغانستان تجزیه شود، هزارهها با ساحۀ پراکندۀ
جغرافیایی که دارند، در کجای این تجزیه واقع خواهند شد و بازهم هویتشان چه خواهد
بود؟