علامه سید اسماعیل بلخی
یکم
چند روز پیش عزیز رویش در سالیاد علامه بلخی متن انتقادیاش را با لحن نسبتاً تندی به خوانش گرفت. او گفت: « بلخی صریحترین تیوریپرداز خشونت نیز بود که تلخترین بیحرمتی به خون و جان انسان، بیباکترین ستیزهگری با قلم و خرد و اندیشه و آشکارترین دهنکجی به کلام و سخن خدا را نیز در این خطه به نام خود ثبت کرد. او بود که گفت: «جوانان در قلم رنگ شفا نیست / دوای درد استبداد خون است / ز خون بنویس بر دیوار ظالم / که آخر سیل این بنیاد خون است.» (متن کامل در صفحۀ عزیز رویش)
من در مورد متن آقای رویش قضاوتی ندارم. اینکه چه اندازه مستند، مستدل و بیطرفانه بیان شد یا خیر، پژوهشگران میدانند. برای من اما واکنشهایی که در همان نشست در پی داشته است، قابل توجه است. اگر فرض کنیم که سخنان جناب رویش تماماً «کاه باد کردن» بوده باشد، چه باید کرد؟ آیا بهسان آقای سرور دانش آن را با وسعت دیدگاه و احترام باید شنید و در بارۀ آن تأمل کرد یا بدون هیچ دلیلی آن را «چرت و پرت» خواند؟ به باور من ما حق نداریم که بدون دلیل، حرف کسی را چرت و پرت عنوان کنیم و از سوی دیگر هم حق نداریم بیدلیل به شخصیت یک رهبر بتازیم. کسی که به اندیشه یا رفتار یک رهبر نقدی را وارد میکند، حتماً دلیلی دارد که باید شنیده شود. واقعیت این است که ما عادت کردهایم تا در چنین مجالسی همیشه مداح باشیم و از دیگران نیز مدح بشنویم. شنیدن مدح رهبران ما شیرین و لذتبخش است، اما باید بدانیم که شنیدن انتقاد نیز بهسان همان داروی تلخی است که دفع مرض میکند.
دوم
علامه بلخی یک سیاستمدار مذهبمحور بود و در کنار اینکه به باور خودش علیه نظام مستبد قد علم کرده بود، یکی از مهمترین دغدغههایش اِحیای مذهبی بود که احتمال داشت در اثر تقیه نابود شود. سیاست مذهبمحور، خواهی نخواهی محدودیتهای خودش را دارد؛ به همین دلیل گاهی جهانبینی او چنان محدود میشود که حتا میان انسانها خط «ملت» و «غیر ملت» تعیین میکند؛ دقیقا شبیه آنانی که میگویند یا «افغان» باش یا برو گُم شو. به این بیت از شعر بلخی توجه کنید:
یا ز ملت باش یا زین خانه رو
نیست دنیا بر تو و مثل تو تنگ
بنابراین، کسی که به تعبیر بلخی از ملت نباشد باید از این خانه برود. حالا باید مرز ملت و غیر ملت را هم تعریف کرد که پرواضح است، ملت همان افراد شامل در جریان موافق هر شخص است.
دیگر اینکه گاهی بلخی آن هدف متعالی از انقلاب را در شعرش گم میکند و به جای اینکه بگوید مبارزات ما برای رهایی از استبداد است، میگوید که هدف از «فنا» شدن ما «دعاگو» شدن شماست. درست است که خدا مطابق قرآن انسانها را برای عبادت خودش خلق کرده است، اما یک انقلابی هدفمند، نسلهای آیندۀ خویش را برای «دعاخوانی» بر مزار خودش نجات نمیدهد. به این بیت معروف ایشان توجه کنید:
ما جان به فنا دادیم تا زنده شما باشید
بر خاک مزار ما مشغول دعا باشید ...
بر خرد و بزرگ قوم از مهر چنین گویید
با سید خود بلخی دایم به وفا باشید
سوم
راه انتقاد را نبندیم. بگذاریم همۀ مدعیان رهبری و پیشوایان انقلاب از هر منظری بیباکانه نقد شوند تا دانههای پاک این انبوه رهبران را بادهای تند نقد سره و ناسره کند. بدینسان روزی خواهد رسید که موافقان و مخالفان همۀ رهبران جهاد افغانستان بتوانند در یک مجلس، سخنان موافق و مخالفشان را ـ البته بر مبنای اسناد و شواهد ـ بیان کنند و با احترام بشنوند. در کشوری که انتقاد سازنده وجود نداشته باشد، ازدحام رهبریت باعث پامال شدن حقوق مردم خواهد شد.
چند روز پیش عزیز رویش در سالیاد علامه بلخی متن انتقادیاش را با لحن نسبتاً تندی به خوانش گرفت. او گفت: « بلخی صریحترین تیوریپرداز خشونت نیز بود که تلخترین بیحرمتی به خون و جان انسان، بیباکترین ستیزهگری با قلم و خرد و اندیشه و آشکارترین دهنکجی به کلام و سخن خدا را نیز در این خطه به نام خود ثبت کرد. او بود که گفت: «جوانان در قلم رنگ شفا نیست / دوای درد استبداد خون است / ز خون بنویس بر دیوار ظالم / که آخر سیل این بنیاد خون است.» (متن کامل در صفحۀ عزیز رویش)
من در مورد متن آقای رویش قضاوتی ندارم. اینکه چه اندازه مستند، مستدل و بیطرفانه بیان شد یا خیر، پژوهشگران میدانند. برای من اما واکنشهایی که در همان نشست در پی داشته است، قابل توجه است. اگر فرض کنیم که سخنان جناب رویش تماماً «کاه باد کردن» بوده باشد، چه باید کرد؟ آیا بهسان آقای سرور دانش آن را با وسعت دیدگاه و احترام باید شنید و در بارۀ آن تأمل کرد یا بدون هیچ دلیلی آن را «چرت و پرت» خواند؟ به باور من ما حق نداریم که بدون دلیل، حرف کسی را چرت و پرت عنوان کنیم و از سوی دیگر هم حق نداریم بیدلیل به شخصیت یک رهبر بتازیم. کسی که به اندیشه یا رفتار یک رهبر نقدی را وارد میکند، حتماً دلیلی دارد که باید شنیده شود. واقعیت این است که ما عادت کردهایم تا در چنین مجالسی همیشه مداح باشیم و از دیگران نیز مدح بشنویم. شنیدن مدح رهبران ما شیرین و لذتبخش است، اما باید بدانیم که شنیدن انتقاد نیز بهسان همان داروی تلخی است که دفع مرض میکند.
دوم
علامه بلخی یک سیاستمدار مذهبمحور بود و در کنار اینکه به باور خودش علیه نظام مستبد قد علم کرده بود، یکی از مهمترین دغدغههایش اِحیای مذهبی بود که احتمال داشت در اثر تقیه نابود شود. سیاست مذهبمحور، خواهی نخواهی محدودیتهای خودش را دارد؛ به همین دلیل گاهی جهانبینی او چنان محدود میشود که حتا میان انسانها خط «ملت» و «غیر ملت» تعیین میکند؛ دقیقا شبیه آنانی که میگویند یا «افغان» باش یا برو گُم شو. به این بیت از شعر بلخی توجه کنید:
یا ز ملت باش یا زین خانه رو
نیست دنیا بر تو و مثل تو تنگ
بنابراین، کسی که به تعبیر بلخی از ملت نباشد باید از این خانه برود. حالا باید مرز ملت و غیر ملت را هم تعریف کرد که پرواضح است، ملت همان افراد شامل در جریان موافق هر شخص است.
دیگر اینکه گاهی بلخی آن هدف متعالی از انقلاب را در شعرش گم میکند و به جای اینکه بگوید مبارزات ما برای رهایی از استبداد است، میگوید که هدف از «فنا» شدن ما «دعاگو» شدن شماست. درست است که خدا مطابق قرآن انسانها را برای عبادت خودش خلق کرده است، اما یک انقلابی هدفمند، نسلهای آیندۀ خویش را برای «دعاخوانی» بر مزار خودش نجات نمیدهد. به این بیت معروف ایشان توجه کنید:
ما جان به فنا دادیم تا زنده شما باشید
بر خاک مزار ما مشغول دعا باشید ...
بر خرد و بزرگ قوم از مهر چنین گویید
با سید خود بلخی دایم به وفا باشید
سوم
راه انتقاد را نبندیم. بگذاریم همۀ مدعیان رهبری و پیشوایان انقلاب از هر منظری بیباکانه نقد شوند تا دانههای پاک این انبوه رهبران را بادهای تند نقد سره و ناسره کند. بدینسان روزی خواهد رسید که موافقان و مخالفان همۀ رهبران جهاد افغانستان بتوانند در یک مجلس، سخنان موافق و مخالفشان را ـ البته بر مبنای اسناد و شواهد ـ بیان کنند و با احترام بشنوند. در کشوری که انتقاد سازنده وجود نداشته باشد، ازدحام رهبریت باعث پامال شدن حقوق مردم خواهد شد.
محمدجان ستوده، دهلی نو.