۱۳۹۷ مرداد ۴, پنجشنبه

علامه سید اسماعیل بلخی

علامه سید اسماعیل بلخی
Image may contain: 1 person, beard, eyeglasses and closeup
یکم
چند روز پیش عزیز رویش در سالیاد علامه بلخی متن انتقادی‌اش را با لحن نسبتاً تندی به خوانش گرفت. او گفت: « بلخی صریح‌ترین تیوری‌پرداز خشونت نیز بود که تلخ‌ترین بی‌حرمتی به خون و جان انسان، بی‌باک‌ترین ستیزه‌گری با قلم و خرد و اندیشه و آشکارترین دهن‌کجی به کلام و سخن خدا را نیز در این خطه به نام خود ثبت کرد. او بود که گفت: «جوانان در قلم رنگ شفا نیست / دوای درد استبداد خون است / ز خون بنویس بر دیوار ظالم / که آخر سیل این بنیاد خون است.» (متن کامل در صفحۀ عزیز رویش)
من در مورد متن آقای رویش قضاوتی ندارم. اینکه چه اندازه مستند، مستدل و بی‌طرفانه بیان شد یا خیر، پژوهشگران می‌دانند. برای من اما واکنش‌هایی که در همان نشست در پی داشته است، قابل توجه است. اگر فرض کنیم که سخنان جناب رویش تماماً «کاه باد کردن» بوده باشد، چه باید کرد؟ آیا به‌سان آقای سرور دانش آن را با وسعت دیدگاه و احترام باید شنید و در بارۀ آن تأمل کرد یا بدون هیچ دلیلی آن را «چرت و پرت» خواند؟ به باور من ما حق نداریم که بدون دلیل، حرف کسی را چرت و پرت عنوان کنیم و از سوی دیگر هم حق نداریم بی‌دلیل به شخصیت یک رهبر بتازیم. کسی که به اندیشه یا رفتار یک رهبر نقدی را وارد می‌کند، حتماً دلیلی دارد که باید شنیده شود. واقعیت این است که ما عادت کرده‌ایم تا در چنین مجالسی همیشه مداح باشیم و از دیگران نیز مدح بشنویم. شنیدن مدح رهبران ما شیرین و لذت‌بخش است، اما باید بدانیم که شنیدن انتقاد نیز به‌سان همان داروی تلخی است که دفع مرض می‌کند.
دوم
علامه بلخی یک سیاست‌مدار مذهب‌محور بود و در کنار اینکه به باور خودش علیه نظام مستبد قد علم کرده بود، یکی از مهم‌ترین دغدغه‌هایش اِحیای مذهبی بود که احتمال داشت در اثر تقیه نابود شود. سیاست مذهب‌محور، خواهی نخواهی محدودیت‌های خودش را دارد؛ به همین دلیل گاهی جهان‌بینی‌ او چنان محدود می‌شود که حتا میان انسان‌ها خط «ملت» و «غیر ملت» تعیین می‌کند؛ دقیقا شبیه آنانی که می‌گویند یا «افغان» باش یا برو گُم شو. به این بیت از شعر بلخی توجه کنید:
یا ز ملت باش یا زین خانه رو
نیست دنیا بر تو و مثل تو تنگ
بنابراین، کسی که به تعبیر بلخی از ملت نباشد باید از این خانه برود. حالا باید مرز ملت و غیر ملت را هم تعریف کرد که پرواضح است، ملت همان افراد شامل در جریان موافق هر شخص است.
دیگر اینکه گاهی بلخی آن هدف متعالی از انقلاب را در شعرش گم می‌کند و به جای اینکه بگوید مبارزات ما برای رهایی از استبداد است، می‌گوید که هدف از «فنا» شدن ما «دعاگو» شدن شماست. درست است که خدا مطابق قرآن انسان‌ها را برای عبادت خودش خلق کرده است، اما یک انقلابی هدفمند، نسل‌های آیندۀ خویش را برای «دعاخوانی» بر مزار خودش نجات نمی‌دهد. به این بیت معروف ایشان توجه کنید:
ما جان به فنا دادیم تا زنده شما باشید
بر خاک مزار ما مشغول دعا باشید ...
بر خرد و بزرگ قوم از مهر چنین گویید
با سید خود بلخی دایم به وفا باشید
سوم
راه انتقاد را نبندیم. بگذاریم همۀ مدعیان رهبری و پیشوایان انقلاب از هر منظری بی‌باکانه نقد شوند تا دانه‌های پاک این انبوه رهبران را بادهای تند نقد سره و ناسره کند. بدینسان روزی خواهد رسید که موافقان و مخالفان همۀ رهبران جهاد افغانستان بتوانند در یک مجلس، سخنان موافق و مخالف‌شان را ـ البته بر مبنای اسناد و شواهد ـ بیان کنند و با احترام بشنوند. در کشوری که انتقاد سازنده وجود نداشته باشد، ازدحام رهبریت باعث پامال شدن حقوق مردم خواهد شد.

محمدجان ستوده، دهلی نو.

۱۳۹۷ تیر ۲۵, دوشنبه

نفس میدیه پیام تو از مسنجر


نفس میدیه پیام تو از مسنجر

1.
شاوِ نوروز مه بی‌تو ساله دلبند
دل مه بلدِه بغل بی‌حاله دلبند
به سفرِه هفت‌سین خو سیو ندارُم
سیو خو بده د مه حلاله دلبند
2.
گلِ سرخِ مزار استه لبای تو
سیاه‌قندِ تَیار استه چیمای تو
بِیلو تکفیر کِنه بلا د پس شی
خدا، پروردگار استه لبای تو
3.
کشکی «صلصالِ» مو زنده موبودی
بیخِ طالبِ غم کنده موبودی
مه ایستاد موشودُم پالوی صلصال
تو گل بلدِه مه «شامامه» موبودی
4.
دو نوروزه که از تو دورم ای عشق
نه دِل مه شاده نه مسرورم ای عشق
تو باشی روزِ نو دارُم همیشه
شَوای مه روز موشه پرنورُم ای عشق
5.
نه ملایُم نه مفتی‌یُم نه قاضی
نه آینده مهم باشه نه ماضی
زمانِ حال مه چیم و لب تو باشه
لعین باشی اگه قد مه نسازی
6.
بهشت و حور و کوثر از تو باشه
جهاد و حج اکبر از تو باشه
مه و لبخندهای یار شیرین
صدایِ خشکِ منبر از تو باشه
7.
به دهلی، دل به کابل، پا به زنجیر
نمی‌دانُم جوانُم یا شدم پیر؟
دیشَو خواو چیمای تو دیدم ای جان
چه سازم، مرگ بر این حکمِ تقدیر!
8.
به بیدل فال می‌بینُم دلم تنگ
«چهارده پال» می‌بینم دلم تنگ
قسم بر حیرت بیدل عزیزم
که مه را سال می‌بینم دلم تنگ
9.
نفس میدیه پیام تو از مسنجر
همو عطر کلام تو از مسنجر
شب و روز مرا گُلریز کرده
سلامِ صبح و شام تو از مسنجر
10.
خالِ هندو نه خوب و دلرُبایه
«صدای دُهل از دور خوش‌نُمایه»
به گل چیندو برو د دشت برچی
مغول دختر به هر دردی دوایه
11.
لبانت شعرِ «غالب» می‌سُرایه
ز قلبت حکمِ «طالب» می‌برآیه
شرابم می‌دهی و حکمِ تکفیر
جزاک‌الله! چه جالب می‌نمایه
12.
گهی معدوم و گاهی هست می‌شُم
گهی والا و گاهی پست می‌شُم
میان این همه پستی و نیکی
تو می‌آیی به یادم مست می‌شُم

محمدجان ستوده
نوروز 1397ه.ش
دانشگاه جواهر لعل نهرو، دهلی نو.

تأملی به مسألۀ زبان در افغانستان

نشر شده در روزنامۀ اطلاعات روز، لینک PDF: https://www.etilaatroz.com/wp-content/uploads/2019/05/Language-in-Afghanistan.pdf محمدجان س...