نشر شده در روزنامۀ اطلاعات روز:
محمدجان ستوده
صبح روز سوم در سرینگر، امجدحسین ما را با محمدعلی که رانندهی موتر سوموی لین کرگل[۱] بود، معرفی کرد. محمدعلی شاید فکر میکرد که ما هم از لداخ هستیم؛ زیرا او نیز دقیقا شبیه رانندههای لین هزارهجات افغانستان بود.
قرار بود، در صورتی که در کوتل «زوجِله» راهبندی نباشد، پس از هفت ساعت به شهرستان کرگل برسیم. مسافران و مسیر پر خموپیچ کرگل، یاد سفر به غور و غزنه را در دل من و رضا احسان تازه میکرد. رفتهرفته درِ صحبت با محمدعلی باز شد و ازش پرسیدیم که واژههای «پدر»، «قریه» و «تشکر» در زبان شما چه میشود. پاسخ داد که به پدر «اَته» و به قریه «یول» و به جای تشکر «اوژو» میگویند.
ناشتا را در یک رستورانت کوچک، «کانتی» خوردیم که در ترکیبش قورمهی گوشت و نان تنوری گِرد و کوچک بود و مزهی غذای دهلی را نداشت، اما خیلی طعمش به زبان ما آشنا بود.
هرچه از سرینگر دورتر میشدیم، هوا سردتر و درهها عمیقتر میشدند. پس از چند ساعت به کوتل زوجِله رسیدیم که یکی از گذرگاههای خطرناک لداخ است. در بسیاری از قسمتها فقط یک موتر میتواند رد شود. راننده میگفت که باری یک نفر با موترش در این دره سقوط کرده و در میان برف گم شده بود. آثار برفکوچهای فراوان هنوز در درهها پیدا بود و کوهها تا نیمه از برف پوشیده و آبهای وحشی در درهها جاری.
عصر آن روز به شهرستان کرگل رسیدیم. امجدحسین به محمدیاسین گفته بود که با ما همکاری کند. او با دوستش محمدانور برای ما اتاق پیدا کرد و سیمکارت خرید. آشنایی ما با امجدحسین فقط یک روز سابقه داشت، اما رفتار و کردارش بهسان یک آشنای دیرینه میمانست.
آن پیشین از پنجرهی اتاق به بازار و عابران سَیل میکردیم. پیش خود هر کسی را نامی گذاشته بودیم. به یکی میگفتیم «آتِه قربان زوار» و به دیگری میگفتیم «آبِه پاطو» و به دیگری «سید کربلایی». نوع پوشش، قیافه، فرهنگ، دکانها و مراوداتشان آنقدر شبیه مردمان ما بودند که وقتی عکسی در فیسبوک گذاشتم، یکی در کامنت نوشت که در حیدرآباد (بازار منطقهی ما) عکس گرفتهای؟
چرا اینقدر آشنا؟
شباهت مردمان کرگل با قریههای غور و غزنه، ما را کنجکاو کرده بود تا دلیل آن را بدانیم. فردای آن روز به موزیم «منشی عزیز بات»[۲] رفتیم. لباسها، ظروف، سکهها، نسخههای فارسی و بودایی و سایر اجناس را تماشا کردیم و عکس گرفتیم. آثار موجود شامل وسایل شخصی عزیز منشی بوده که در سفرهای تجارتی به آسیای میانه و بلتستان گردآوری شده یا بازرگانان راه ابریشم به او تحفه داده بود است؛ بنابراین آنها هم نمیتوانستند، تنها نمایندگی از آثار فرهنگی کرگل کنند.
از وسایل آشنا در آنجا یکی کفش چرمی زنانه بود که در منطقه ما آن را «کَوسِره» میگفتند و دیگری واسکت زنانه که طرح و نقش دوختهشده روی آن، تا حدی شباهت به واسکت زنان پیر منطقهی ما داشت. از چیزهای دیگر، زیورآلات زنانه بود که به سر و گردن عروس آویخته میشود و در منطقهی ما آن را «سلسله و جودانه» میگویند. البته آن زیورآلات در مناطق دیگر کشمیر نیز مروجاند. این وسایل هیچکدام نمیتوانستند شباهتها و آشناییها را توجیه کنند.
در ادامهی جستوجو، به «انجمن جمعیهالعلماء اثنا عشریه کرگل لداخ» رفتیم و از بخت نیک با شیخ اصغر ذاکری برخوردیم که به زبان فارسی بسیار فصیح صحبت میکرد. او با ما پیشآمد خوب کرد و دربارهی شیعیان افغانستان نیز معلومات داشت. او نیز به تبار مغولی و پیشینهی بودایی مردم اشاره کرد. به باور او «لِیه» مرکز بوداییها بوده و تا چند نسل قبل، مردمان کرگل هم از واژگان و نامهای بودایی استفاده میکردهاند. در لابلای سخنانش هویدا بود که چه بسا مردمان کرگل در ایران به جرم افغانی تحقیر شدهاند و پس از آنکه هویت هندیشان معلوم شده، از ایشان عذرخواهی شده است.
پس از آن برای ملاقات به دفتر ایجازحسین منشی (نوادهی عزیز منشی) رفتیم. او دربارهی تاریخ کرگل تحقیقات فراوان کرده بود و معلومات بسیار داشت. پیشینهی بودایی و تبار تبتی و منگولیایی مردم را تأیید میکرد. به باور او اولین بودایی که مسلمان شد «سنگه ملک سرین» در ۱۵۷۵م بوده است.
از منشی دربارهی موسیقی سنتی پرسیدیم. او در پاسخ گفت که از وقتی مذهب در اینجا پا گرفته، موسیقی تحریم شده و مردم، بسیاری رسوم قدیمی خویش، بهویژه موسیقی را از یاد بردهاند و اکنون موسیقی محلی مشخصی وجود ندارد.
مجسمههای بودا در بامیان و کرگل
عصر آن روز برای یافتن دلایل بیشتر آشنایی، با موتر شبیرحسین بهسوی قریهی «مولبیک» رفتیم که حدود ۴۵ کیلومتر از کرگل فاصله دارد. پس از عبور از قریههایی که در امتداد دره وجود داشت، به آنجا رسیدیم. جایی که مجسمهای از بودا روی سنگی تراشیده شده و در سمت راست راه تجارتی ابریشم، رو به عابران و شاید برای مراقبت کاروانهای بودایی در آنجا ایستاده بود. تاریخ تولد آن مجسمه ـ که به طول نُه متر[۳] روی سنگی تراشیده شده است ـ احتمالا به قرن هشتم میلادی میرسد. البته در برخی از منابع، پیشینهی آن را به قرون اول میلادی و در زمان امپراتوری کوشانیها نشان میدهد.
کرگل و لِیه مسیر کاروانهای تجارتی راه ابریشم بوده است؛ مسیری که از بامیان نیز میگذشته است. این مسیر علاوه از تبادل کالای تجارتی، در تبادل کالای فرهنگی نیز نقش بهسزایی داشته است.
بامیان نیز در زمان کوشانیان، در سه قرن اول میلادی، مرکز مهم تجارتی و آیین بودایی بوده، در آن زمان نیز قسمت وسیعی از شمال هند (شامل کرگل و لیه در کشمیر) و آسیای میانه تحت تسلط کوشانیان بوده است[۴]. پس از آن نیز بامیان و کشمیر در زمان یفتلیها در قرنهای پنجم و ششم تحت یک قلمرو قرار داشتند.[۵].
موجودیت دو مجسمهی بزرگ بودا در بامیان و مجسمههای شبیه آن در کرگل و لیه و همانندی کنونی مردمان این دو منطقه (بامیان و کرگل) به حس کنجاوی ما بیشتر افزود. چنانکه معلوم شد، حداقل در زمان کوشانیها و یفتلیها، کرگل و بامیان در قلمرو یک حکومت و دارای آیین مشابه بودهاند. مسیر کاروانهای تجارتی راه ابریشم نیز به ایجاد شباهتهای فرهنگی بیتأثیر نبوده است. از آنجایی که کرگلیها خود را بخشی از تبت قدیم و از تبار مغولی میدانند و پییشنهی بودایی نیز داشتهاند، بد نیست نظر عنایتالله شهرانی را در بارهی کوشانیها، یفتلیها و تبتیها بیاورم.
شهرانی در مقالهی «تاریخچهی اقوام در افغانستان ـ کوشانیها و یفتلیها»[۶] به این باور است که کوشانیها و یفتلیها از تبار ترک و مغول بودهاند. به باور او ترک و مغول در ریشه یکی بوده و تبتیها نیز ترک میباشند. او دربارهی شاهان کابل این قول را از ابوریحان بیرونی به نقل از عبدالحی حبیبی آورده است: «در کابل پادشاهان تورک حکم میراندند که اصل ایشان را از تبت گویند و نخستین شاه این سلاله برهتگین بود… بعد از آن بر این سرزمین شاهیان کابلی مستولی شدهاند که قرنها از حکمرانی ایشان گذشته و تا شصت نفر میرسند و من شنیدم که نسب آنها را بر دیبایی نوشتهاند که در قلعهی نغرکوت موجود است و خواستم بر آن آگاهی حاصل کنم بنابر سببهایی ممکن نگشت از جمله این شاهان کنک (کنشکآ) است که بهار پشاور به او منسوب است…»
شهرانی در قسمتی از مقالهی خود دربارهی کوشانیها و یفتلیها چنین میآورد: «آقای رنه گروسه محقق تورکشناس، یفتلیها را مغول میداند و چون یفتلیها را مغول ثابت نموده بنأ کوشانیها نیز مغول ثابت میگردند؛ چونکه همه از یک نسل میباشند. مگر در متن این نوشته آوردیم که بسیاری از محققین تفاوت بین مغول و تورک را نیافته و مغشوش شدهاند که این راهگمی آنها خطری را در نوشتههایشان وارد نمیسازد چون که تورک و مغول در ریشه یکی میباشند.»[۷]
قول بالا را از این جهت آوردم تا راه پژوهشهای بعدی تا حدی روشن شود، اما اکنون بیشتر از این، وارد بحث نمیشویم؛ زیرا محققان افغانستان هنوز بر سر اصالت تباری کوشانیها و یفتلیها دعوا دارند و آنها را به قوم خوبش پیوند میدهند.
قصهی قریههای کرگل
در مسیر راه قریهی «مولبیک»[۸] از شبیرحسین خواستیم تا ما را در یک قریه پیاده کند و خانههای محلی را به ما نشان دهد. او ما را در مسجد «لَرسی» پیاده کرد و از دکاندار نزدیک مسجد اجازه خواست تا خانهاش را ببینیم. با او به خانهی آن دکاندار رفتیم. خانهاش کاهگِلی و دارای اُرسی و درگهی چوبی بود. طرح بیرونی خانهاش بسیار شبیه قریههای ما بود. نزدیک خانه، دَی خاشه (هیزم) و اوتک (انبار فضلهی گاو و مال) نیز وجود داشت.
بدون آنکه مرد صاحب خانه با ما آمده باشد، راننده ـ که بعدا فهمیدیم از همان قریه است ـ ما را به درون خانه برد. دیوار، فرش، پرده، تکیه (بالش) و سقف چوبی خانه دقیقا خانههای قریه خودمان را بهخاطر میآورد. دختر جوان و پسر کوچکی، اتاقهای نشیمن و مهمانخانه را به ما نشان داد و چای تعارف کرد که ما هم نه نگفتیم. مثل خانههای قریه و صداقت حاکم بر آن، دختر و پسر آن خانواده برای ما شیرچای و چای نمکین (شورچای بدخشانی)، کلچه و تلخان گندم آورد. عکس گرفتیم و تشکر کردیم.
بخوانید...
در مسیر راه مرد میانسالی به راننده دست داد تا او را نیز به موترش بالا کند. به راننده گفتیم بالا کن. راننده ما را به همدیگر معرفی کرد. نامش محمدکاظم و معلم زبان اردو در یکی از مکاتب قریهاش بود. از دیدن ما متعجب و خوشحال شده بود و ما را چای «صلا زد» که آن را هم رد نکردیم؛ زیرا قصد ما دیدن خانههای بیشتر بود.
معلم محمدکاظم به خانهاش تماس گرفت تا چای نمکین برای ما تهیه کنند. رفتیم و چای و کلچه خوردیم و در مجلس ما خانمش نیز نشسته بود که باهم عکس گرفتیم. پیش پنجرههایش پر از گلدانی بود و حتا گلدانیهایی را روی میزهای پخچ خانه نیز گذاشته بود. یک طرف خانهاش سراسر الماری و پر از دیگهای مسی و ظرفهای گوناگون تزئینی تمام، یک طرف مهمانخانه را پر کرده بود. اینگونه طراحی (دیکور) برای ما خیلی عجیب و غریب بود. از معلم تشکری کرده و «بامان خدایی» کردیم.
در مسیر راهی که در طول دره امتداد داشت، کشتزار گندم، جو، عشقه (رشقه)، شفتل و درختان ارر (عرعر) و سرنگو و دوری (بید) و درختان سنجد و سیب زردآلو، گاهی خیال راه پنجشیر را در ما زنده میکرد و گاهی بوی سبزهها و منظرهی کوههای غور و غزنه را.
در راه بازگشت، از بخت بیدار ما، بازهم محمدانور (آشنای روز قبل) را دیدیم. محکم گرفت که به خانهاش برویم و چای بخوریم. با او به خانهاش رفتیم. چای نمکین، کلچه، جوس و میوه آورد. تمام خانههای خود را به ما نشان داد. دیکور مهمانخانهی او نیز مانند خانهی معلم محمدکاظم بود. پس از آن به اتفاق هم گورستانی را که پشتخانهاش روی تپه قرار داشت نیز دیدیم. طراحی بیرونی خانههای مردگان ما نیز شبیه هم بودند.
چرا بیگانه؟
اولین حس بیگانگی در زمان خریدن سیمکارت پیش آمد. چون سیمکارت پیشپرداخت دهلی در کشمیر کار نمیکرد ناگزیر بودیم نو بخریم. وارد دکان سیمکارت فروشی شدیم و پرسیدیم که آیا به دارندهی پاسپورت سیمکارت میفروشد یا خیر. پاسخ داد که بلی. پاسپورت افغانستان را نشان دادیم. از دور نگاهی کرد و با لحن تحقیرآمیز گفت: «نهی چلیگا» و پاسپورت را پس داد.
ناامیدانه به چندین دکان دیگر مراجعه کردیم و جواب همان بود که بود. چه عرض کنم نیازی به شرح این حقارت نیست. اما این حس بیگانگی را محمدانور که هیچ ما را نمیشناخت، به آشنایی بدل کرد. از شناسنامهی خودش استفاده کرد و با قبول مسئولیت، به نام خود برای ما سیمکارت خرید. میدانید گرفتن مسئولیت کسی که پاسپورتش «نهی چلیگا» چقدر است!
دومین بیگانگی در زبان ما بود. با آنکه آنها زبان هندی میدانستند، اما زبان مادریشان «پورگی» بود. زبان پورگی قبلا با خط بودایی نوشته میشده، اما اکنون آن را با الفبای اردو مینویسند. در رستورانتی که نشسته بودیم کسی با من به زبان پورگی سخن گفت. گویا چیزی از من پرسید. فکر کرد که من حتما میفهمم. من اما نفهمیدم و بیگانه بودم.
[۱] . منطقهی لداخ از ایالت کشمیر هند به دو السوالی (لیه و کرگل) تقسیم شده است. کرگل بیشتر مسلمان و لیه بیشتر بودایی ولی از نظر تبار اکثرا یکیاند.
[۲] . منشی عزیز (۱۸۶۶ـ۱۹۴۸) متولد شهرستان «لِیه» و تاجر سرشناس کرگل.
[۳] . راهب بودایی که در درون معبد بود، طول این مجسمه را ۳۹ متر میگفت که با تخمین ما نیز درست نبود. احتمالا سنگی که مجسه روی آن تراشیده شده بود، ۳۹ متر بوده باشد.
[۴] . رک: دانشنامهی جهان قدیم ـ نقشهی قلمرو کوشانیان
/https://www.ancient.eu/image/3944/kushan-empire
/https://www.ancient.eu/image/3944/kushan-empire
[۵] . رک: نقشهی قلمرو یفتلیها https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/c/c2/Kushano-Hephthalites_600ad.jpg
[۶] . رک: عنایتالله شهرانی، تاریخچهی اقوام در افغانستان ـ کوشانیها و یفتلیها (https://www.turklar.com/?p=14197)
[۷] . همان مقاله
[۸] . Mulbekh