۱۳۹۹ اردیبهشت ۲, سه‌شنبه

رساترین بیان ممکنِ آدمی


رساترین سخن آدمی، آواز است. واژه‌ها اما آواز آدمی را محدود کرده‌اند. به همین دلیل سالیان دراز است که آدمی با واژه‌ها در تلاش شرح خویشتن است، اما هرچه بیش‌تر شرح می‌دهد، بیش‌تر به عمق تنهایی‌اش افزوده می‌شود. آواز اما نامحدود است، رها از قواعد تلفظ و دستور و بی‌خیال از چینش واژه‌ها در جمله. آواز، یک متن سفید و یک آیینه است. ناب‌ترین احساسات آدمی در قالب خنده و گریه ظاهر می‌شوند؛ زیرا که در آن دو، واژه‌ها دخالتی ندارند.
واژه‌ها از سوی دیگر همواره سوء تفاهم به همراه دارند. به همین دلیل بسیاری از بزرگان به خاموشی روی آوردند. لای‌خور غزنه در گلخن‌ها به گمنامی به سر برد و جز با ساقی سخن نگفت، شاه کابلی غیر از بیدل با کسی ننشست و شمس جز با مولانا با کسی خلوت نکرد. لای‌خور غزنه سنایی را به خاموشی دعوت کرد، شمس مولانا را و شاه کابلی، بیدل را.
***
موسیقی و نقاشی، آواز و خاموشی‌اند؛ یکی بی‌واژه فریاد می‌کشد و دیگری واژه‌های بی‌شماری را در خود به سکوت واداشته است. سکوتِ تابلوی نقاشی و فریاد پرده‌های موسیقی، رساترین بیان ممکن آدمیان است. آدمی یک ترکیب متناقض از فریاد و سکوت، خنده و گریه و هستی و نیستی است. همۀ اینها اما در بنیاد یکی‌اند؛ فریادِ بی‌سکوت، خندۀ بی‌گریه و هستیِ بی‌نیستی وجود ندارند.

محمد ستوده

توضیحی در بارۀ «یک‌نِیمه/ هم‌نام»


گاهی از شنیدن این واژه فکر می‌کردم که «یک‌نیمه» به معنای دو نیمۀ یک آدم است که با دو نام هم‌سان در دو تن تقسیم شده‌اند. این معنا را واژۀ «نیم» در ذهنم تداعی می‌کرد، اما اکنون توضیح دیگری دارم.
واژۀ آمیختۀ «یک‌نیمه/ yak-nema» با واو مجهول، در گویش هزاره‌گی به دو یا چند آدم هم‌نام گفته می‌شود. واژۀ «نیم+ه» در ظاهر به نظر می‌رسد که با واژۀ انگلیسی «نیم/Name» به معنای نام مرتبط باشد، اما چون کاملاً ساختار زبان فارسی را دارد، چنان نخواهد بود. بنابراین، احتمال اینکه از ترکیب فارسی (یک+نام+ه) ساخته شده باشد، بیش‌تر است. پسوند «ه» غیر ملفوظ در زبان دری، در کنار نقش‌های دیگر، صفت‌ساز نیز است؛ چون:
یک‌روز یک‌روزه
شش‌ماه شش‌ماهه
یک‌نام یک‌نامه
در گویش هزاره‌گی، گاهی مصوت /آ/ در وسط واژه، به مقتضای تسهیل‌ در تلفظ، رفته‌رفته به /ی/ مجهول تغییر کرده است؛ مانند «یک‌سیله»، «یک‌نیمه» و «پی‌جیمه» به شکل زیر:
پای‌جامه/ پاجامه پَی‌جیمه (تُنبان)
یک‌ساله یک‌سیله
یک‌نامه یک‌نیمه (هم‌نام)
جالب این است که واژه‌های «نیم/ name» و «پَی‌جامه/ pajama» در انگلیسی نیز به عین معنا و با کمی تفاوت در تلفظ آمده‌اند.
یادداشت: تعدادی از واژه‌های کهن در زبان‌های انگلیسی و فارسی مشترک‌اند که در اینجا مجال بحث در بارۀ آنها نیست.

حمایت و ندامت از ملا و مجاهد



به لیست نام‌های رهبران جهادی دیروز نظر اندازید. آنها هر کدام در زمانۀ خویش داغ‌تر از مولوی انصاری منبر می‌رفتند و به نام دفاع از دین، تفنگ برداشتند و بی‌گناهان زیادی را کشتند. هرگروه علیه گروه دیگر از متن آیات و احادیث توجیه دینی می‌یافتند و همدیگر را تکفیر می‌کردند. در برابر انتقاد، پاسخ‌شان این بود که از خود نمی‌گویند، از قرآن و حدیث می‌گویند و شریعت اسلام را جاری می‌کنند. هر کدام آنها خود را نمایندۀ برحق خدا در زمین می‌پنداشتند. آنها با شعار دفاع از اسلام و گیردادن به حجاب و ریش مردم، سربازگیری می‌کردند. مخالفان را دُره می‌زدند، شکنجه می‌کردند و می‌کشتند.
رهبران جهادی دیروز هرکدام حد اقل استاد و تعدادی از آنها در علوم دینی حتا پروفیسور بودند. نام‌ها و کارنامه‌های آن اساتید و پروفیسوران را پس از رسیدن به قدرت، همه می‌دانند. همین مردمی که امروز ناخواسته مولوی مجیب را می‌خواهند بر مردم تحمیل کنند، دیروز برای به قدرت رسیدن همان اساتید و پروفیسورها، سیاهی لشکر شدند، آدم کشتند و اعضای خانواده‌های خود را نیز از دست دادند. وقتی نوبت تقسیم قدرت رسید، این لشکر عظیم خوش‌باور، در فقر و بیچاره‌گی ماندند و در نهایت به محافظ بچه‌های آنها، گاردهای دم دروازۀ آنها و دعاگوی صحت‌آنها تبدیل شدند.
بچه‌ها و دختران پروفیسوران و اساتید علوم دینی و جهادی دیروز، به مقام‌های بلند دولتی رسیدند، ریش تراشیدند، نیکتایی بستند، چادر از سرانداختند و صاحب خانه‌های مجلل در خارج از کشور شدند. برخی از اساتید هوشیار برای بچه‌ها و دختران خود شناسنامۀ انگلیسی و امریکایی را هم گرفتند، اما عوام پیرَو را علیه انگلیس و امریکا تحریک می‌کردند. همین اساتید و پروفیسوران در افغانستان به غصب زمین و دارایی‌های دولتی پرداختند. برای حفظ قدرت‌شان، توجیه‌گر حضور سربازان امریکایی شدند و تا کنون هم استند. مرحوم پروفیسور مجددی تا آخرین نفس در کنار قدرت بود و در اعتراض علیه کرزی که پیمان استراتژیک را با امریکا امضا نمی‌کرد، حاضر شده بود که به نشانۀ قهر از وطن مهاجرت کند. پروفیسور سیاف که ده برابر مولوی مجیب حدیث می‌داند، از سفرۀ امریکا و جامعۀ جهانی تغذیه کرد. مرحوم پروفیسور ربانی تا آخرین نفس در کنار همین نظام بود و فرزندان خود را به نان و نوا رساند. حکمتیار سوگند یاد کرده بود که تا آخرین حضور سرباز امریکایی در کشور، به جهاد ادامه خواهد داد. استاد خلیلی، محقق، عطا و بقیه استادان نیز هرکدام ادعاهای مشابه مولوی انصاری را داشتند.
مردم ساده‌دل مذهبی فکر می‌کردند که با حمایت از این ملاها و مولوی‌های استفاده‌جو، از خسرالدنیا و الاخره نجات می‌یابند، اما واقعیت طور دیگر بود. واقعیت این بود و اکنون نیز همین است که رهبران مذهبی و رهبران سیاسی دست‌شان در یک کاسه است. سیاست توجیه دینی کار دارد و مولوی، حمایت سیاسی. این دو قشر در طول تاریخ به نفع همدیگر بوده‌اند و مردم هیزم سوخت اینها. چنین است که اکنون اکثر حامیان گرسنۀ آنها احساس ندامت می‌کنند و گاهی همان منجی‌های دیروز را تکفیر و لعن می‌کنند. از خود بپرسیم که در تشخیص آنها چه اشتباهی کردیم و آیا مولوی انصاری بیش‌تر از آنها دین‌شناس و در برابر نفس خویش قدرتمند است؟
من برخی از سخنان مولوی انصاری را شنیده‌ام. گاهی با گریه و فریاد منبر می‌رود و مردم را هم به گریه وامی‌دارد. علیه یک مذهب خاص تبلیغات می‌کند. او مرا به یاد مولوی متوکل و مولوی داعی می‌اندازد که همین اداها را درمی‌آوردند. متوکل هم بزرگان سرزمین از قبیل مولانا، سنایی، ابوریحان بیرونی، ابن سینا و دیگران را تکفیر می‌کرد. علیه نوروز و مراسم ملی سرزمین ما بود. با گریه و فریاد منبر می‌رفت. احساسات پاک مردم را تحریک می‌کرد و دانشگاه و مراکز آموزشی را فاحشه‌خانه می‌گفت. بعداً معلوم شد که در انفجارهای بزرگ کابل دست داشته است. بلی، گریه و فریاد فقط یک دلیل دارد: برانگیختن احساسات و تعطیل کردن منطق مردم برای استفاده‌جویی.
حمایت از مولوی انصاری به معنای دینداری و نقد او به معنای هرزه‌گی نیست. اتفاقاً زنان هرات بیش‌تر از دیگران باحجاب‌اند. پس حجاب بهانه و نقطه ضعف خوبی می‌تواند باشد. باید به عواقب تبلیغات او فکر کرد. او به بهانۀ حجاب (با تعریف خودش) نیمی از جامعه را فلج می‌کند، مکاتب را کم‌رونق و فکر مردم را تعطیل می‌کند. مراسم ملی مردم را نکوهش می‌کند و شادی‌های مردم را می‌گیرد. پس از مدتی مردم خواهند دید که دانشگاه‌ها و مکاتب از بچه‌های آنها خالی شده‌اند. کاری که مولوی انصاری می‌کند، طالبان هم می‌کردند. نتیجه آن شد که مکاتب جنوب و شرق به آتش کشیده شد و مکاتب و دانشگاه‌ها از دختران جنوب و شرق کشور خالی گردید. طالبان با چنان عمل خود، مردم مناطق خود را کم‌ازکم یک سده به عقب برد و اکنون دولت برای جبران آن، هرچه کانکور را سهمیه‌بندی می‌کند، بازهم نتیجه مطلوب نیست.
حرف من این است که دینداری و پاکیزه‌گی در گرو حمایت از هیچ کسی نیست. تعریف حجاب هم در کشورهای اسلامی متفاوت است. اتفاقاً فحشای مورد نظر مولوی انصاری بیشتر زیر چادری انجام می‌شود. چادری‌های سراپا و روپوشیده برای بازاریابی فاحشه‌ها بسیار مصوون است؛ به قدری امن است که حتا شوهر هم زن خود را در کوچه و بازار نمی‌شناسد. زیر حجاب مورد نظر مولوی انصاری حتا انتحاری قابل انتقال است، چه رسد به کارهای دیگر. از سوی دیگر، حجاب روپوشیده، به زنان فرصت چشم‌چرانی بیش‌تر می‌دهد، زیرا آنها مردان را می‌بینند، اما هیچ کسی متوجه زاویۀ دید آنها نمی‌شود، در حالی که با روی و چشمان باز، چنین نیست. زن و دختری که صورتش نمایان است، هویت دارد و قابل شناسایی است. هویت قابل شناسایی باعث کاهش جرم می‌شود. بنابراین، نه با وضع حجاب مورد نظر مولوی انصاری فحشا کم می‌شود و نه با بازبودن روی زنان باعزت، فاجعه بیش‌تر.
اما با وضع نابسامان کنونی چه باید کرد؟
بسیاری از دوستانم می‌گویند که برای نجات مردم، باید از مولوی‌های مثل انصاری حمایت کنیم تا خلای کم‌کاری دولت پر شود و حد شریعت جاری. این دوستان حق دارند که از وضع موجود شکایت کنند، اما به نظر من حمایت از افراد، تحت هر نامی که باشد خود باعث خودسری و دردسرهای بعدی می‌شود. ملاسالاری با قومندان‌سالاری، خان‌سالاری و ملیشه‌سالاری فرقی ندارد. اما ملایی که به نفاق مذاهب دامن بزند خطرناک‌تر از هر چیز دیگر است. این دردسرها زمانی بیش‌تر خواهد شد که افراد مورد حمایت ما مشکوک هم باشند. اگر در قوانین خلایی وجود دارد، باید از راه قانونی پر شود و راه قانونی از خود میکانیزم مشخص دارد. قوانین ما برای زنان، مذاهب و اقلیت‌های قومی حقوق و احترام قائل است. برداشت‌های شخصی افراد از دین و قانون برای جامعه و همزیستی مسالمت‌آمیز مضر خواهد بود.
سخن آخر
با تمام گفته‌ها و نگفته‌ها، سخن آخر من به دوستانی که نگران دیانت خویش‌اند، این است:
شما حق دارید بدون حمایت از این و آن، مطابق برداشت خود از دین حجاب انتخاب کنید، هر طوری که می‌خواهید ریش بگذارید، دستار ببندید، به جشن های ملی شرکت نکنید، به موسیقی گوش ندهید و رفتار دختران و زنان خود را طبق میل خود تنظیم کنید. با تمام اینها به دیگران هم حق بدهید تا مثل بقیه انسان‌های جهان در چارچوب قوانین کشور زندگی کنند و حق انتخاب فردی را داشته باشند.
با احترام
ستوده

مسلمانِ سیکولار



در میان دوستان من غیر از کسانی که آنها را دقیق نمی‌شناسم، تعدادی از تحصیل‌کرده‌های دانشگاه هم استند که همواره رواداری دینی و سیکولاریزم را نکوهش و تکفیر می‌کنند و اهل تساهل را مرتد و سیکولار می‌گویند. برخی نیز سیکولار را مترادف بی‌دین به‌ کار می‌برند و از آن به عنوان یک حربه علیه مخالفان خود استفاده می‌کنند. در این روزها که این تنور گرم است، چند نکته را برای آن عزیزان قابل ذکر می‌دانم. امیدوارم با دقت بخوانند و تأمل کنند.
1. در هندوستان حدود 201 میلیون مسلمان تحت حمایت قانون اساسی سیکولار زندگی می‌کنند. اگر جمعیت مردم کشور ما 35 میلیون باشد، جمعیت مسلمانان هند حدوداً شش برابر کل کشور ما است. این مسلمانان به تمام اصول و فروع دینی پابندند و در عین حال از نظام سیکولار حمایت می‌کنند. در آخرین تظاهراتی که علیه قانون جدید شهروندی هند راه‌اندازی شد، مسلمانان می‌گفتند که ما از نظام سیکولار حمایت می‌کنیم و قانون جدید شهروندی، آن را نقض می‌کند. حمایت مسلمانان هند از نظام سیکولار به این دلیل است که، این نظام به عقیدۀ آنها احترام دارد و حتا روزهای مهم مذهبی آنها را در تقویم، تعطیلی عمومی اعلام کرده است. این مسلمانان با رعایت قانون اساسی، به تمام ادیان و مذاهب دیگر نیز احترام می‌کنند. از دید اینها نه حمایت از سیکولاریزم کفر است، نه پیروان بقیه ادیان واجب‌القتل‌اند و نه علیه آنها جهاد واجب است.
2. در هند حدود 33 میلیون خدا (goddesses/ gods) پرستش می‌شود که خدای مسلمانان یکی از آنهاست. تعداد خدایان اینها با تعداد نفوس کشور ما برابری می‌کند. هرنوع آیین و مذهبی که حتا تصورش را نکرده‌اید، در اینجا زیر چتر قانون سیکولار در امنیت زندگی می‌کنند و مطابق قانون حق دارند به قدرت سهیم باشند. پرستنده‌گان تمام خدایان و پیروان تمام مذاهب، حق دارند که مطابق مذهب خود رفتار کنند، اما حق ندارند اعتقاد خود را بر دیگران تحمیل کنند یا آنها را تحقیر و تکفیر نمایند. با این حساب، به کشور خود نظر اندازیم و وضعیت هندوها و سیک‌ها و بقیه اقلیت‌های دینی را ببینیم. از آنها گذشته، حتا میان مذاهب اسلامی قائل به رواداری نیستیم و تا سرحد تکفیر همدیگر پیش می‌رویم.
3. فرض کنید قانون سیکولار مطابق خواست شما از جهان برداشته شد. اقلیت‌های مسلمان که در کشورهای غیر اسلامی تا کنون آزادانه زندگی می‌کردند و مراسم دینی خویش را برگزار می‌کردند، چه خواهند شد؟ این را هم تصور کنید که بیش‌ترین مهاجر فقیر و پناهجو در کشورهای غیر اسلامی فعلاً از کشورهای اسلامی است که با حفظ عقاید تا کنون آزادانه زندگی می‌کنند. جدا از آنها، وضعیت همین دو صد میلیون مسلمان هندی را تصور کنید که اگر نظام سکولار نباشد، اینها زیر چتر حکومت دینی هندو که حدوداً 966 میلیون جمعیت دارند، چه خواهد شد؟ همچنان اقلیت‌های دینی غیر مسلمان در اندونیزی، ترکیه، پاکستان و سایر بلاد اسلامی چه خواهند شد؟
4. هموطنان ما با مسلمان شدن یک مسیحی یا هندو یا پیروان سایر ادیان، چنان خوشحال می‌شوند که قابل وصف نیست. خیلی خوب، این را هم از خود بپرسید که این زمینه را کدام قانون برای‌ مسلمان شدن آنها مهیا کرده است؟ کدام نظام به آن غیر مسلمان حق داده که اگر دلش خواست دین اسلام را بپذیرد؟ چرا در کشور ما جان یک مسیحی، یک یهودی و یک بی‌دین در امان نیست، اما جان یک مسلمان در کشورهای آنها در امان است و حتا تبلیغات دینی هم می‌کنند؟ اگر نظام سیکولار برابر با کفر است، آیا به نظر شما کشور اندونیزیا که پرجمعیت‌ترین کشور مسلمان در جهان است، کافر است؟ ترکیه چطور؟ چرا آنها در سطح جهانی رقابت می‌کنند، اما ما هنوز علیه یکدیگر خود می‌جنگیم؟
سخن آخر:
هم‌وطنان عزیزم، ما می‌توانیم معتقد به عقاید اسلامی باشیم، اما در عین زمان می‌توانیم از نظام سیکولار هم حمایت کنیم. اگر حمایت نمی‌کنیم، حد اقل مسلمانانی را که با حفظ عقایدشان، از نظام سیکولار حمایت می‌کنند، تکفیر نکنیم که در این صورت بزرگترین کشورهای اسلامی را تکفیر کرده‌ایم. اکنون هم تبعیض در قانون اساسی ما وجود دارد، طوری که یک هندو و سیک هم‌وطن ما حق ندارد خود را کاندیدای ریاست جمهوری کند. تلاش کنیم این موانع از سر راه شهروندان برداشته شوند تا تمام شهروندان و پیروان تمام ادیان در کشور ما حقوق برابر شهروندی داشته باشند.
با احترام
ستوده

قابل توجه عٌشاق محترم! (به مناسبت روز ولنتاین/ عشاق)



می‌گویند که روز عاشقان است. به همین مناسبت چند نکته را خدمت با سعادت‌تان عرض می‌کنم. خواندنش خالی از ثواب نخواهد بود.
1. هیچ چیزی دایمی نیست. عشق‌های واقعی هم دایمی نیستند. گل‌های سرخ واقعی پس از مدتی می‌میرند. حتا برای تداوم حیات آدمی نیز تضمینی وجود ندارد. همه چیزها تغییر می‌کنند و عشق هم استثنا نیست. عشق همانگونه که پدید می‌آید، همانگونه ناپدید می‌شود. این یک امر طبیعی است.
2. عشق زمانی واقعی است که به طرفین، آزادی هدیه کند. عشاق کنونی پس از اندک زمانی، نخستین کارشان تخریب حریم خصوصی و فردیت همدیگر است. آنها زندان‌بان و جاسوس همدیگر می‌شوند. بر همدیگر محدودیت وضع می‌کنند. آنگاه توقع دارند که یک زندانی، عاشق زندان و زندان‌بان خود باشد. نمیشه برادر!

زبانِ مهربانی (به مناسبت گرامی‌داشت از روز زبان مادری)



زبان مادری نه فارسی است، نه پشتو، نه ازبیکی، نه انگلیسی و نه زبان‌های دیگر. اگر قرار باشد که زبان مادری نسبت‌اش به مادر برسد، مادر با هیچ کدام از آن زبان‌ها با نوزادش حرف نمی‌زند؛ زیرا نوزاد قادر به فهم آن زبان‌ها نیست. طفل و مادر ابزار دیگری برای مفاهمه دارند. زبان مادری مهربانی است و آغوشی که پناه امن است و بوسه‌هایی که با آن احساس مادرانه به پوست و استخوان فرزند منتقل می‌شود. آواز طفل سفید و بی‌واژه و از نظر دیگران بی‌معنا است، اما مادر، معنای آن را بدون سوء تفاهم می‌فهمد. مادران حتا تا بزرگ‌سالی ما نیز با زبان غیر از این زبان‌های معمول با ما مفاهمه می‌کنند. مادران جهان دارای زبان مشترک‌اند و مهربانی زبان‌ آنهاست.
گنگ‌ها و لال‌های مادرزاد هم به هیچ یک از زبان‌های گفتاری جهان حرف نمی‌زنند، اما فاقد زبان مادری نیستند. زبان‌های قراردادی چون دری، پشتو و سایر زبان‌هایی که بعداً فرامی‌گیریم، زبان دوم ما شمرده می‌شوند که آن را از جامعه و پیرامون خویش یاد می‌گیریم. مهربانی زبان مادری ما است. مهربانی را پاس داریم.
روز زبان مادری گرامی باد!
محمد ستوده

دو توضیح در بارۀ «دَیدُو» و «دواَی‌ دواَی»



یادداشت: هر زمانی که «غزل‌» هزاره‌گی را می‌شنیدم، معنای «دَیدُو» و «دُوَی‌ دُوَی» را نمی‌فهمیدم. اینک دو توضیح را که برای خود نوشته‌ام، با شما هم شریک می‌کنم. امیدوارم با حوصله‌مندی بخوانید و نظر خویش را هم جهت اصلاح محتوای متن، اضافه کنید.

در بارۀ دَیدُو
در گویش هزاره‌گی ـ به ویژه در ولایت غزنی ـ به سبک و لحن خاصی از آوازخوانی که بدون موسیقی اجرا می‌شود، «دَیدُو» - با تلفظ واو معروف - یا «غزل‌» می‌گویند. گاهی نیز از واژۀ «قصده/قصته» برای نامگذاری اشعار عاشقانه استفاده می‌شود؛ مثلاً: «فلانی بلدِه فلانی قصته بور کده» یعنی قصیدۀ عاشقانه سروده است. دَیدو در «رفت‌های» متنوع خوانده می‌شود، اما در برخی از آنها، آخر ابیات با ردیف‌های «دو‌اَی ـ دو‌اَی/ دُووَ‌ی‌ـ‌دووی»، «او آتَی گل‌اَی»، «گل مامای جان‌اَی»، «گل بولَی جان‌اَی»، «او دلبرجان‌اَی» و غیره پر می‌شوند. در میان این واژه‌ها و ترکیبات، معنای «دو‌اَی‌ ‌دواَی» و «دَیدُو» مبهم است.
توضیح1:
در گویش هزاره‌گی واژۀ «دَیدَه» را به جای اسم فعل «دویدن» به کار می‌برند و فعل‌ها را از آن مشتق می‌کنند؛ مانند: دیده کو، دیده کد، دیده کدی، دیده کدوم و غیره.
به نظر می‌رسد که واژه‌های «دَواَی» و «دَیدو» نیز هم‌ریشه باشند و از «دویدن» آمده باشند؛ به این شکل:
دویدن بدَو دَو دَو + اَی دَوًی
دویدن دویدو/ دَیدَه کدو (در هزاره‌گی) دَیدُو (شکل اختصاری از دویدو/ دیده کدو - اکنون با تلفظ واو معروف)
یادداشت: /اَی/ که در آخر «دَو» آمده و آن را «دَو+اَی» ساخته، در بقیه ردیف‌ها هم برای اشباع وزن اضافه شده است؛ چنانکه در بالا آمد؛ مثل «گل مامای جان اَی» و غیره.
اگر این نظر درست باشد که «دَوی» و «دَیدو» هم‌ریشه‌اند و از «دویدن» آمده‌اند، در این صورت باید بدانیم که منطق آن چیست؟
دویدن مفهوم عجله کردن برای رسیدن به چیزی را در خود دارد. در قریه‌ها فرصت برای معاشقه اندک بوده است، به همین دلیل برای بوسیدن و به آغوش کشیدن همدیگر، باید زود دست به کار می‌شدند. در این شعرها نوعی دعوت به عجله کردن معشوق حس می‌شود. حتا شعرهایی که با ردیف «دوَی دوَی» خوانده می‌شوند نیز نسبت به بقیه «رفت‌ها» تندتر خوانده می‌شوند و حالت ندایی دارند؛ به این نمونه توجه کنید:
سرِ زینه دواَی دواَی!
دِستا خینه دواَی دواَی!
خاور مه دواَی دواَی!
کشور مه دواَی دواَی!
در نمونۀ بالا معشوقی را بر راه‌پله (زینه) تصور کرده است که دست‌هایش حنایی است. نام آن دلبر «خاور» یا «کشور» است. خاور و کشور، هم نام زنانه بوده است و هم به معنای سرزمین و مطلع آفتاب و سرزمین مشرق یا مغرب. لحن ابیات بالا هم ندایی است و دارد معشوق را به عجله دعوت می‌کند.
به نمونۀ دیگر توجه کنید که واژۀ «دَیدو» به کار رفته است:
د سر زینه، آوُ دَیدو، آوُ عشقی، آوُ جان!
او نازنده، آوُ دَیدو، آوُ دلبر، آوُ جان!
ناجور نشنی، آوُ دیدو، آوُ دلبر، آوُ جان!
بازهم در ابیات بالا معشوقی بر راه‌پله (زینه) است. از لحن بیان سراینده آشکار می‌شود که دارد آن معشوق را به عجله کردن فرامی‌خواند. بنابراین، هردو واژۀ «دَیدو» و «دوَی» احتمالاً با دویدن و عجله کردن رابطه دارند.
خوب، چرا نام این نوع غزل‌خوانی را «دَیدو» گذاشته‌اند؟
برخی از کلید واژه‌ها به مرور زمان تبدیل به نام کل متن می‌شوند که این فن را در بدیع و بیان تسمیه کل به اسم جزء می‌گویند. به طور مثال سورۀ فاتحه را ما «الحمدُ» می‌گفتیم. به همین گونه، به مرور زمان، نام «دَیدو» که واژۀ مهمی در آوازخوانی محلی بوده، بر کل آن نوع گذاشته شده است.
واژه‌های «دوَی ـ دوَی» و «دَیدو» چنان در این گونه آوازخوانی جا افتاده‌اند که گاهی برای جبران وزن، آنها را به کار می‌اندازند.
توضیح‌2:
«دای» پیشوند طوایف هزاره است؛ مانند دای‌زنگی، دای‌میرداد، دای چوپان و غیره. «دای» را نیز نوشته‌اند که شکل تغییر یافتۀ واژۀ «داهه/ داها» است که نام تاریخی مردم هزاره بوده است. دهخدا نوشته است که کوروش در نبرد با این مردم کشته شد. واژۀ «دَیدُو» می‌تواند ترکیبی از «دای+دو» باشد. اگر مراد از «دو» عدد باشد، با هم‌آوازی یا آوازخوانی دونفری بی‌ربط نیست. از آنجا که این نوع آوازخوانی، با همخوانی دو نفر اجرا می‌شود، ممکن است این «دو» اشاره به همان «آوازخوانی دونفری» باشد که مردم طوایف «دای» رواج داشته است.
«دواَی‌ دواَی» نیز می‌تواند از نظر لغوی معنای خاصی نداشته باشد، بلکه تنها برای موسیقایی و اشباع وزن به کار رود.
محمد ستوده

توضیحی در بارۀ تپ‌کردن‌ (to tap)



«تپ‌کردن» با تلفظ /ت/ ثقیل شبیه زبان پشتو، در گویش هزاره‌گی به معنای «زدن» یا لت‌کردن است. وقتی می‌گویند که فرهاد او را تپ کرد؛ یعنی او را لت‌و‌کوب کرد. البته به همین معنا در گویش گنابادی هم آمده است. «تپ‌تپ» اما در فرهنگ‌های فارسی آمده و چندین معنا دارد که احتمالاً در اکثر گویش‌های فارسی به کار می‌رود. برای فهمیدن معناهای آن به فرهنگ آنلاین واژه‌یاب رجوع کنید.
جالب این است که این واژه در زبان فارسی و انگلیسی مشترک است. یکی از معانی واژۀ «تپ» در زبان انگلسی نیز با همین تلفظ، آهسته‌آهسته ضربه زدن است که معمولاً صدای خفیفی هم تولید می‌‌کند.
Tap (verb): to hit something gently, and often repeatedly, especially making short, sharp noises. (Cambridge dictionary)
برخی از کاربردهای «تپ» و «تپ‌تپ» در گویش هزاره‌گی:
نیلغه را تپ‌تپ کردن = با کف دست آهسته به پشت بچه زدن برای اینکه بخوابد.
خمیر را تپ‌تپ کردن = با کف دست آهسته به خمیر زدن برای اینکه هموار یا نازک شود.
تپ‌تپ = اسم صوت. تپ‌تپِ پای به معنای صدای برداشتن گام.
تپَک = وسیله‌یی که با آن پشت بام یا خرمن‌جای را برای سفت و محکم شدن می‌کوبند.
تپک کردن بام یا خرمن‌جای = با تپک پشت بام یا خرمن‌جای را کوبیدن تا در برابر بازندگی و ضربه مقاوم شود.
بیده تپ کردن = با چوب مخصوص علف کوهی را میده کردن.
پشت را تپ کردن = با کف دست یا دستِ گره کرده به پشت کسی کوبیدن برای رفع قولنج.
تپ‌کُویله کردن = لت و کوب کردن
تپ‌کردن = لت کردن
محمد ستوده

پیام سیاف و مسألۀ توکل و اعتماد



توکل از مادۀ «وکاله» یعنی سپردن تمام امور به خداوند است؛ یعنی اعتماد کردن و تکیه کردن به کسی و اعتراف کردن به عجز خود؛ یعنی تمام امور خود را به کسی غیر از خود واگذار کردن.
خداوند در قرآن فرموده است: «افراد با ایمان باید تنها بر خداوند توکل کنند.» (122/آل عمران)
دو قصه:
1. یک مرد می گفت به زن خود اعتماد کامل دارم. اما کسی را مخفیانه مأمور کرده بود که زنش را در محل کار و در بیرون تعقیب کند. گاه‌گاهی مبایلش را هم چک می‌کرد. وقتی ازش پرسیدم که واقعاً اگر به زن خود اعتماد داری، چرا این کارها را می‌کنی، گفت: «با توکل زانوی اشتر می‌بندم» گفتم یعنی چی؟ گفت اعتماد کامل دارم، اما جهت محکم کاری این کار را هم می‌کنم.
2. تصور کنید که شما مأمور مالی یک شرکت بزرگ استید. مالک شرکت گویا به شما اعتماد کامل دارد. او همچنان فرزند خود را گفته است که در دفتر شما بنشیند و کارهای شما را زیر نظر داشته باشد و مثلاً دستیار شما باشد. خوب، مالک به شما اعتماد کامل دارد اما «با توکل زانوی اشتر را می‌بندد». چند دوربین مداربسته هم در چهار کنج دفترتان نصب می‌کند.
به نظرتان آن مرد به زنش و این مالک به خزانه‌دارش «اعتماد کامل» دارد؟
خوب، گپ چیست؟
خداوند بارها در قرآن فرموده است که تنها به من اعتماد کنید که من شما را کفایت می‌کنم. اما پروفیسور سیاف در تلویزیون طلوع گفته است که خود خداوند این بلا را نازل کرده؛ چنانکه تمام بلایای ارضی و سماوی را فقط او نازل می‌تواند. بنابرین، توکل هم کنید، اما برای حفظ جان خود و فامیل خود، دستورات پزشکان را جدی بگیرید. سیاف گفته که خود خدا کرونا را فرستاده و خودش آن را جمع می‌کند، اما نمی‌دانم که چرا بازهم مردم را به رعایت جدی دستورات پزشکی فراخوانده است.
همزمان با این، تعدادی از مولوی‌ها می‌گویند که شفا در قرآن است و طبیب کاره‌ای نیست و هرکس به کرونا و طبیب باور داشته باشد، مشرک می‌شود. خوب، مولوی‌ها هم راست می‌گویند. به مجردی که طبیب را وارد ماجرا می‌کنید مثل این است که به خدا توکل دارید، اما زانوی اشتر را هم می‌بندید. به مجردی که زانوی شتر را می‌بندید دیگر توکل‌ و اعتماد کامل‌تان زیر سوال است. پس از آن، شما اول به میخ و ریسمان باور دارید.
از سوی دیگر عبدالکریم سروش در این روزها گفته است که خدا به درد هر کاری نمی‌خورد. دعا ابراز بندگی است، نه ابزار زندگی. پیامبران و امامان در زمان بیماری به طبیب مراجعه می‌کردند، نه چیزهای دیگر.
اینگونه است که ملت را گیج کرده‌اند.


تأملی به مسألۀ زبان در افغانستان

نشر شده در روزنامۀ اطلاعات روز، لینک PDF: https://www.etilaatroz.com/wp-content/uploads/2019/05/Language-in-Afghanistan.pdf محمدجان س...