۱۳۹۹ فروردین ۳۱, یکشنبه

مقدمۀ اوشو بر «ملانصرالدین»



مقدمۀ اوشو بر «ملانصرالدین»
ترجمۀ محمد ستوده

یادداشت مترجم: ملانصرالدین شخصیت محبوب فکاهی‌های اوشو است. او در جایی گفته است: «هیچ کسی را به اندازۀ ملانصرالدین دوست نداشته‌‌ام. او یکی از مردانی‌ست که دین و خنده را باهم آورد». اوشو در لابلای سخنانش هرجا که لازم دیده، پای ملانصرالدین را به میان ‌کشیده و شاید خودش قبای او را به تن کرده است تا مطلب را به وجه لطیف ادا کند. این مجموعه فکاهی‌ها ذیل عنوان «202 فکاهی ملانصرالدین» گردآوری شده و پاره‌ای از سخنانش نیز به عنوان مقدمه برآن افزوده شده است. این مقدمه بسیار نغز و عمیق است و مترجم تا کنون چنین متنی در این موضوع نخوانده است.
*
نخستین چیز مهم و شایستۀ توجه این است که بدانیم به استثنای انسان، هیچ حیوانی قادر به خندیدن نیست. خندیدن اوج رشد تکاملی حیات را نشان می‌دهد. اگر شما در بیرون، روی سرک، بوفالویی را ببینید که می‌خندد، تا سرحد مرگ خواهید ترسید. اگر آن را گزارش دهید، هیچ کسی باور نخواهد کرد که چنین اتفاقی بتواند بیفتد؛ ناممکن است.
چرا حیوانات نمی‌خندند؟ چرا درختان نمی‌توانند بخندند؟
علت بسیار عمیقی برای خنده وجود دارد. تنها حیوانی می‌تواند بخندد که بتواند خسته و دلگیر شود. حیوانات و درختان دلگیر نیستند. کسالت و خنده دو قطب همزادند که در عین تضاد باهم به جلو می‌روند. انسان تنها حیوانی است که خسته و دلگیر می‌شود و این نشان انسان بودن اوست. به پشک‌ها و سگ‌ها نگاه کنید که هرگز دلگیر و خسته نمی‌شوند. به نظر می‌رسد که انسان عمیقاً خسته و دلگیر باشد؛ چرا که حیوانات دیگر دلگیر نمی‌شوند و تنها انسان از آن رنج می‌برد.
انسان هر چه زیرک‌تر، خسته‌گی‌اش عظیم‌تر. آدم کندذهن آنقدر خسته و دلگیر نمی‌شود. چنین است که مبتدی‌ها خوشحال‌ترند. شما جوامع ابتدایی را خوشحال‌تر از جوامع متمدن درخواهید یافت. برتراند راسل وقتی برای اولین بار با جوامع ابتدایی مواجه شد، حسودی‌اش آمد. بومیان بسیار خوشحال بودند و اصلاً احساس خستگی نمی‌کردند. زندگی برای‌شان شادمانی بود. آنها فقیر و رنجور بودند و تقریبا برهنه. در واقع هیچ چیزی نداشتند، اما از زندگی خسته نبودند. در بمبئی، در نیویورک و در لندن همۀ مردم خسته‌اند. هرچه سطح ذکاوت و مدنیت بالاتر، خسته‌گی عظیم‌تر.
پس می‌شود راز خنده را فهمید. هرچه بیشتر توان تفکر داشته باشی، بیشتر خسته خواهی بود؛ به خاطری که با اندیشیدن می‌توانی زمان‌های گذشته، حال و آینده را باهم مقایسه کنی. با اندیشیدن می‌توانی چیزی را آرزو کنی. با اندیشیدن می‌توان معانی این همه چیزها را بپرسی. زمانی که کسی می‌پرسد: «این به چه معنا؟» خسته‌گی وارد می‌شود؛ چرا که در واقع همه چیز فاقد معنایند. اگر بپرسی: «این به چه معنا؟» بی‌معنایی را احساس می‌کنی. وقتی که فقدان معنا احساس شد، آدم خسته خواهد شد. حیوانات خسته نیستند؛ درختان خسته نیستند و سنگ‌ها نیز. آنها هرگز نمی‌پرسند که هدف از زندگی چیست. آنها هیچ نمی‌پرسند؛ به این دلیل هرگز بی‌معنایی را احساس نمی‌کنند. آنها زندگی را آنگونه که هست، می‌پذیرند. خسته‌گی در کار نیست.
انسان احساس خسته‌گی می‌کند و خنده پادزهر آن است. شما بدون خنده زندگی نمی‌توانید؛ چرا که فقط با خنده می‌توانید خسته‌گی را نابود کنید. شما حتا یک فکاهی هم در جوامع ابتدایی نمی‌یابید. آنها هیچ جوکی ندارند. یهودیان بیش‌ترین تعداد جوک‌ها را دارند و آنها خسته‌ترین مردمان روی زمین‌اند. آنها باید خسته باشند؛ چرا که آنها بیش از هر جامعۀ دیگر جوایز نوبل را دریافت کرده‌اند. در جریان قرن اخیر، از میان نام‌های مشهور، تقریبا همۀ آنها یهودی بودند از قبیل فروید، انشتین و مارکس. و در میان برنده‌گان جایزۀ نوبل نگاه کنید که تقریباً نیم آنها یهودی‌اند. آنها بیش‌ترین جوک‌ها را دارند.
دلیل اینکه چرا یهودی‌ها در دنیا منفورند، شاید همین باشد. همۀ مردم به آنها حسادت می‌ورزند. هرجایی که آنها باشند، همیشه برندۀ رقابتی خواهند بود. مردم به آنها حسادت می‌ورزند. تمام جهان علیه آنها متحدند. نفرت‌ علیه آنها احساس می‌شود. زمانی که نتوانید با کسی رقابت کنید، نتیجه‌اش نفرت است. یهودیان باید خیلی احساس خسته‌گی کنند. پس آنها باید جوک بسازند. جوک‌ها پادزهر خسته‌گی‌اند.
«خنده برای زنده‌بودن‌تان ضروری است. در غیر آن خودکشی خواهید کرد.»

*
حالا سعی کنید میکانیزم خنده را و اینکه خنده چگونه اتفاق می‌افتد، درک کنید. زمانی که من فکاهی می‌گویم، چرا شما می‌خندید؟ چه چیزی شما را به خنده وامی‌دارد و چه اتفاقی می‌افتد؟ میکانیزم درونی آن چیست؟ وقتی من فکاهی می‌گویم انتظاری خلق می‌شود. شما شروع به پیش‌بینی آن می‌کنید. مغز شما در مورد اینکه در پایان چه خواهد شد، به جستجو آغاز می‌کند. شما پایان آن را نمی‌فهمید.
یک فکاهی در دو بعد حرکت می‌کند. نخست، حرکت آن به سوی بعد منطقی است که شما می‌توانید آن را پیش‌بینی کنید. اگر یک فکاهی تا آخر به روال منطقی برود، حالت جوک بودن آن متوقف می‌شود و خنده‌ای ندارد. بنابراین، ناگهان در مسیر بسیار غیرمنطقی می‌چرخد که شما تصور آن را نمی‌توانید. زمانی که جوک تغییر مسیر می‌دهد و به یک نتیجۀ غیرمنطقی منتهی می‌شود، تصورات و تنش‌هایی که در شما ایجاد شده بود ناگهان می‌ترکد. قاه قاه می‌خندید. شما راحت می‌شوید.
خنده آرامش است، اما در نخست تنِش ضرورت است. قصه در شما پیش‌بینی، تنش و تعلیق خلق می‌کند. پیش می‌روید تا اوج آن را احساس کنید. زمانِ اوج آن فرامی‌رسد. چیزی قرار است اتفاق بیفتد. ستون فقرات شما راست می‌شود، مثل زمان تمرین یوگا. شما دیگر به چیزی فکر نمی‌کنید. با تمام وجود فقط انتظار می‌کشید. تمام انرژی شما معطوف به نتیجه است. ناگهان چیزی اتفاق می‌افتد که مغز نمی‌توانست به آن بیندیشد. چیزی مضحکی اتفاق می‌افتد؛ اتفاق غیر منطقی و غیر عاقلانه. فرجام فکاهی چنان است که از روی منطق امکان ندارد در بارۀ آن فکر کرد. و شما می‌ترکید. تمام انرژی که در درون شما منقبض شده بود با قاه قاهِ خنده رها می‌شود و ناگهان آرام می‌شود.
انسان خسته است، به این دلیل او به خنده نیاز دارد. هر چه خسته‌تر باشد، به خندۀ بیش‌تر نیاز دارد. در غیر آن او نمی‌تواند باشد.
*
باید بدانیم که خنده سه گونه است. گونۀ اول، خندیدن به یک آدم دیگر است. این نوع خنده پست‌ترین، پایین‌ترین، بسیار پیش‌پاافتاده و فاقد نزاکت است که شما برای خندۀ‌تان کسی دیگر را هزینه کنید. این خشونت‌آمیز است، پرخاشگرانه است، اهانت‌آمیز است و پشت این خنده همیشه حس کینه و انتقام نهفته است.
نوع دومِ خنده آن است که به خود می‌خندید. این به انجام دادنش می‌ارزد. این با فضل و کمال است. کسی که می‌تواند به خودش بخندد، شخص باارزشی است. او از سطح بی‌نزاکتی ارتقا یافته است. او از مرحلۀ نفرت، خشونت، اهانت و پستی گذشته است.
نوع سوم، آخرین و عالی‌‌ترین خنده است. این در بارۀ هیچ کسی نیست، نه خود و نه دیگری. نوع سوم، بسیار متعالی است. شما به تمام وضع موجود می‌خندید. وضع موجود مضحک است، نه آغازی در ابتدا و نه هدفی در انتها. تمام وضع هستی طوری است که اگر بتوانی آن را مشاهده کنی، می‌بینی که چنان یک وسعت بیکران به سمت مقصود نامعینی در حرکت است؛ مقصودی در کار نیست؛ پس خنده‌ات می‌گیرد. این پهنای بی‌کران بدون هدایت شدن، به مکان معینی پیش می‌رود؛ نه کسی در گذشته برای ساختن آن بوده است و نه در فرجام کسی‌ست تا آن را به پایان برساند. تمام کیهان همینگونه است، بسیار به زیبایی حرکت می‌کند، بسیار منظم و بسیار منطقی. اگر بتوانید تمام کیهان را تماشا کنید، خنده گریزناپذیر است.
*
قصۀ آن سه راهب را شنیده‌ام. نام‌ آنها ذکر نشده است؛ چرا که آنها نام‌شان را به هیچ کسی نگفتند. آنها به هیچ پرسشی پاسخ ندادند. آنها در چین همینطور به نام «سه راهب خندان» مشهورند. آنها فقط یک کار می‌کردند، وارد قریه‌ای می‌شدند، در بازار آن می‌ایستادند و شروع می‌کردند به خندیدن. آنها با تمام وجود می‌خندیدند. ناگهان مردمِ دور و بر متوجه می‌شدند و این خبر در میان جمعیت انتشار می‌یافت. دورِشان شلوع می‌شد و تمام جمعیت به خاطر آنها شروع می‌کردند به خندیدن. چه اتفاقی می‌افتاد؟ پس از آنکه تمام شهر را پوشش می‌دادند، به شهر دیگر می‌رفتند.
آنها خیلی دوست‌داشتنی بودند. موعظۀ آنها فقط همان بود، تنها پیام آنها این بود که بخندید. آنها تعلیم نمی‌دادند؛ به همین سادگی وضعیتی را خلق می‌کردند.
چنان شد که آنها در تمام کشور شهرت یافتند به سه راهب خندان. تمام چین آنها را دوست داشتند و احترام می‌کردند. تا آن زمان هرگز کسی مانند آنها موعظه نکرده بود که زندگی فقط خندیدن است و بس. آنها مشخصاً به هیچ کسی نمی‌خندیدند. آنها همینطوری می‌خندیدند؛ چرا که آنها جوک متعالی را درک کرده بودند. آنها شادمانی را در میان مردم چین پخش می‌کردند، بدون آنکه واژه‌ای را به کار برند. مردم نام‌شان را می‌پرسیدند، اما آنها همینطور می‌خندیدند. به همین دلیل نام آنها «سه راهب خندان» شدند.
وقتی آنها پیر شدند و در یک قریه ماندند، یکی از آن سه راهب مُرد. تمام اهل قریه منتظر بودند که ببینند چه می‌شود؛ زیرا آنان فکر می‌کردند که اگر یکی از اینها بمیرد، دو دیگر حتماً می‌گرید. این صحنه تماشایی بود؛ چرا که کسی هرگز گریستن این سه راهب را ندیده بود. مردمان قریه گرد آمدند. دو راهب اما پهلوی جنازه ایستاد بودند و از ته دل قاه قاه می‌خندیدند. اهل قریه از آنها توضیح خواستند.
برای اولین بار، آن دو راهب به سخن آمدند و گفتند که این مرد برِنده شده است، به این دلیل می‌خندیم. مانده بودیم که چه کسی از ما سه نفر، اول می‌میرد و این مرد ما را شکست داد. ما به پیروزی او و شکست خویش می‌خندیم. همچنان او سال‌های دراز با ما زیست و ما باهم خندیدیم و از حضور و باهمی خویش لذت بردیم. راه بهتر از این برای آخرین مشایعت ما نمی‌تواند باشد؛ ما فقط می‌توانیم بخندیم.
تما قریه اما غمگین بودند. زمانی که جنازۀ راهب را در مراسم آتش زدن، روی هیزم گذاشتند، متوجه شدند که فقط آن دو راهبِ زنده فکاهی نمی‌گفته‌اند، بلکه آن سومی که مرده است نیز خنده‌دار است. او از همراهان خود خواسته بود که لباس‌هایش را تعویض نکنند. مرسوم بود که اگر کسی بمیرد، جسد را بشویند و لباس دیگر بپوشانند. راهب سومی گفته بود که مرا غسل ندهید؛ چرا که من هرگز ناپاک نبوده‌ام. زندگی من سرشار از خنده بوده است و کثافات در آن راهی نداشته و آلوده‌ام نکرده است. حتا یک گَرد هم بر من نیست. خنده مدام تازه و طراوت‌بخش است. پس مرا غسل ندهید و لباسم را تبدیل مکنید.
فقط برای احترام به خواهش او، لباس‌هایش را تبدیل نکردند. زمانی که جسد روی آتش قرار گرفت، ناگهان دریافتند که او در زیر لباس‌هایش، بعضی از وسایل آتش‌بازی چینی را پنهان کرده بوده که ترق‌و‌تروق انفجار می‌کردند. تمام قریه خندیدند و آن دو راهب خطاب به جنازه گفتند که تو بی‌شرف مُرده‌ای، اما یک بار دیگر بازهم ما را شکست دادی. خندۀ تو پایان خنده‌هاست.
*
این خندۀ متعالی است که وقتی تمام کیهان به عنوان فکاهی درک شد، پدیدار می‌‌شود. این عالی‌ترین است و تنها یک بودا می‌تواند اینگونه بخندد. این سه راهب باید سه بودا بوده باشند. اما اگر شما بتوانید از نوع دوم بخندید، به امتحانش می‌ارزد. از نوع اول خنده خودداری کنید. به هزینۀ آبروی کس دیگر نخندید. این زشت و خشونت‌آمیز است. اگر می‌خواهید بخندید، پس به خودتان بخندید.
*
به این دلیل است که ملانصرالدین در تمام فکاهی‌ها و قصه‌هایش هرگز کسی دیگری را جز خودش احمق نشان نمی‌دهد. او همیشه به خودش می‌خندد و شما را اجازه می‌دهد که به او بخندید. او هرگز کسی را در وضعیت احمق بودن قرار نمی‌دهد. صوفیان می‌گویند که ملانصرالدین «دانای احمق» است. او حد اقل همین قدر ـ خندۀ نوع دوم ـ را می‌دانست.
اگر خندۀ نوع دوم را بیاموزید، نوع سومش نیز بعید نخواهد بود؛ به زودی به آن می‌رسید. اما نوع اول را رها کنید. آن خندۀ موهِن است، اما نودونه درصد خندۀ شما از همین نوع اول است. بسیار جرأت و اعتماد به نفس می‌خواهد که کسی به خودش بخندد.
برای یک سالک معنوی حتا خنده باید بخشی از مراقبه (سادهانا) باشد. به یاد داشته باشید که از نوع اول خنده خودداری کنید. به یاد داشته باشید که از نوع دوم بخندید و به نوع سوم برسید.

۲ نظر:

تأملی به مسألۀ زبان در افغانستان

نشر شده در روزنامۀ اطلاعات روز، لینک PDF: https://www.etilaatroz.com/wp-content/uploads/2019/05/Language-in-Afghanistan.pdf محمدجان س...