۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

شرح لغات طبقات دهم و یازدهم از طبقات ناصری

شرح لغات طبقات دهم و یازدهم از طبقات ناصری

الطبقه العاشره
ملوک الدیالمه به حضرت دارلخلافه والعراق (1)
اول کس که از دیالمه قوت گرفت ماکان بن کالی (دلمی) بود والی گرگان تا عمید ابو علی سامانی گرگان را بعد از جنگ بسیار، از وی بستد ماکان به جانب ری رفت و شمگیر بن زیار و ابو علی در عقب برفتند با هردو مصاف کرد ایشان را بشکست و قوت گرفت و امیر بویه دیلمی در آن لشکر بود، و طبع بسیار داشت و فرزندان رسیده و عاقل و شحیم (2) داشت همه بزرگ شدند و پادشاه گشتند و امارت و سلطنت دارالخلافت مدت ها به دست ایشان بود، از تاریخ ابن هیصم نابی و یمینی بسیار طلب کرده شد، اندک چیزی از احوال ایشان روشن گشت اما نسبت تاخیر و تقدیم ایشان در نظر نیامد، و از این تاریخ به تحقیق معلوم نشد، بر سبیل ظن و تخمین حرفی چند در قلم آمد، اگر سهوی رفته باشد امید عفو باشد و سبب آن معلوم است، که در تواریخ عجم و خراسان ذکر ایشان معلوم نیست مگر بر سبیل اجمال، ولله اعلم باالتفصیل و الاجمال.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
الاول ابوالحسین بویه دیلمی
او را فخر الدوله لقب بود (1)، و آغاز دولت او آن بود، که امیر اهواز بود، چون ترکان بغداد که سر ایشان توزون بود، امیرالمومنین المتقی بالله را بگرفتند و میل کشیدند و بنشاندند و راتبه او روان کردند و مستکفی بالله که پسر متقی بود به خلافت نشاندند، و خود امیرالامرا شد و کارها درضبط آورد (2). ابولحسن بویه دیلم را جمع کرد، و روی به بغداد نهاد و با ترکان مدتی چهار ماه مصاف کرد به آخر ترکان منهزم شدند و بغداد ابولحسن فرو گرفت، و بر جمله امور ممالک خلافت، فرمان او نافذ گشت جماعتی منهیان ابولحسن را خبر کرد، که مستکفی بالله با تو عذر خواهند کرد تا ترا هلاک کند ابولحسن بویه فرصت طلبید و مستکفی را بگرفت و میل کشید در سنه اربع ثلاثین و ثلث مائه (3) و امیرالمومنین المطیع بالله را اسمی بیش نبود، ملک او میراند و فرماندهی می کرد، و حل و عقد امور خلافت به دست او بود و ابن ابولحسن بویه رسوم نیکو نهاد، و جمله ویرانی های بغداد معمور گردانید، و رسم بد آنچه (در) بغداد به هر محلت زندانی بود بر انداخت، و پسر او ابولهیجا را موصل به مقاطعه داد، برادر خود علی بن بویه را جمال الدوله لقب داد، و دیگر برادر خود حسن را رکن الدوله لقب داد و روز به روز پادشاهی آل بویه برتر شدن گرفت (4) و الباقی الله تعالی و ملک الدائم، لالفناءالملک، و لا زوال لسلطانه حی لایموت، وقیوم لایفنی جلت قدرته کما و تعالی کبریاء و تقدست اسماء.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الثانی الحسن بن بویه دیلمی
امیر همدان و ری بود و مروت تمام داشت و آلت و وعدت (1) بسیار، و رجال دیلم از معارف و ابطال(2) همه او را مطیع بودند، و او را فرزندان شایسته و شجاع در رسیده بودند (3) اسماءهم یکی فخرالدوله علی بن الحسن دوم موید الدوله بویه بن الحسن سوم فخرالدوله ابی الحسن امیر عراق بود، و شمس المعالی قابوس و شمگیر به نزدیک او بامان آمده بود و مدد طلبیده، و او به نیشابور آمد. موید الدوله بن بویه الحسن را به ایشان حرب ها افتاد، و ذکر آن صابی (4) در کتاب خود آورده است
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الثالث بختیار بن الحسن بن بویه
چون پدرش در گذشت، او بغداد را در ضبط آورد، و کارها بر جاده (1) پدر به دست گرفته، و استیلا تمام یافت چون ممکن شد، المطیع الله از وی التماس نمود که فتنه قرامطه (2) در اطراف ممالک اسلام بسیار شد، آن را دفع کن و آن قوم را قلع (3) کلی واجب دار! بختیار بن حسن بویه بدان فرمان التفاتی ننمود، میان خلیفه و بختیار منازعت (4) ظاهر شد، چنانچه پسر بویه از مطیع الله نا ایمن گشت و منهیان (5) او را آگاه کردند. که خلیفه با تو عذر خواهد کرد. بختیار فرصتی طلبید. به روایت تاریخ ابن هیصم، بختیار بویه، جمله علما و قضات بغداد را جمع کرد، و خلافت به پسر خود او ابوبکر عبدالکریم تسلیم کرد و او را التابع الله لقب دادند. چون خلافت بر ضایع (6) مقرر شد بختیار دختر خود به وی داد و بختیار حاجب و نائب (7) خلافت گشت چون بر وی مقرر شد به جانب اهواز رفت، تا مال و خراج جمع کند. سبکتگین چاشنی گیر که نائب او بود مخالفت آغاز نهاد، و (8) کار از دست بختیار بیرون کرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الرابع فنا خسرو بن الحسن بویه دیلمی
لقب عضدالدوله، در غایت ترفیع و تکبر بوده، عقل و شجاعت به کمال داشت و ضبط (1)ولایت و اصناف حشم او را مسلم گشت و اموال و خزاین تمام مضافات دارالخلافت در ضبط و تصرف او آمد، و سبب آن بود: که چون بختیار به اهواز آمد، به جمع کردن اموال بیت المال. (2) سبکتگین چاشنی گیر که نائب او بود به حضرت (3) ترکان را جمع کرد و (با) بختیار خلافت کرد، و دیگران را اخراج کرد و فساد آغاز نهاد، و مکابره و مصادره ظاهر گردانید و دست به خون مسلمان و حرم خلق برد عضدالدوله بختیار بن بویه به نزدیک عم خود که امیر ری بود اعلام داد، مدد طلبید، و به نزدیک پسر عم خود فنا خسرو ابو شجاع که امیر فارس بود اعلام داد، و مدد لشکر بسیار جمع کرد، فنا خسرو با لشکر فارس بیامد، و ابولحسن لشکر خود بفرستاد به مدد ایشان و روی به بغداد بنهادند، سبکتگین با بزرگان و حشم از بغداد پیش ایشان باز آمد (4). چون به دیه عاقول رسید رنجور شد، و بعد از چهار روز درگذشت، ترکان بغداد منهزم (5) شدند. و امیر المومنین تابع الله را با خود از بغداد به جانب نهروان آورند به حرب فناخسرو (6). باردیگر منهزم شدند، و به جانب موصل رفتند فنا خسرو در بغداد آمده و از حال پسر عم خود بختیار معلوم کرد که او پیوسته به لهو و طرب مشغول می باشد، و صلاحیت محافظت امور ملک ندارد  (7) بختیار را بگرفت و حبس کرد. بختیار به نزدیک پدر فنا خسرو ابوالحسن بویه که امیر ری بود شکایت نامه فرستاد: که مرا پسر تو فنا خسرو بی موجبی بگرفته است و مقید کرده. پدر فناخسرو فرمان داد: تا بختیار را اطلاق (8) کردند، و خود به پارس باز آمد چون پدرش به رحمت حق پیوست، فناخسرو به بغداد آمد و بختیار را بگرفت و بکشت، و ملک بغداد و امور دارالخلافت در ضبط آورد و جبال شرق تا طبرستان از امراء سامانیا هر روز به یک هزار دینار زر سرخ به مقاطعه (9) گرفت و فناخسرو در غیت (10) ضبط و تکبر و علو همت بود، و از موت خائف عظیم (11) بود، چنانچه نام گور دشتی کسی از آفریدگان پیش تخت او نتوانستی گرفت (12)، و گفته اند که جمله مقابر بفرمود: تا دیوارها بلند کرد، چنانچه چشم او بر هیچ گور نیفتادی و از تکبر او یکی آن بود: که بعد از فوت او هفت هزار دستارچه پادشاهانه یافتند همه دیبا و کتان، و توزی (13) و مصری و زرکشیده و زربافته مرصع (14). که دست و دهان و بینی بدان پاک کردی چنانچه مبلغ پنجاه هزار دینار سرخ برآمد. و چون او را وفات نزدیک رسید، بر مثال ها و فرمان ها نشان خود بنوشت، و به دست دبیر خود داد که این فرمان نویس! (15) چنانچه رای تو
صواب بیند و از فوت من خلق را خبر مکن مدتی چهار ماه موت او مخفی داشتند او را بر تخت می نشاندند، تا خلق او را می دیدند. چون مدت فوت او نزدیک آمد بفرمود: تا خاک ستور (16) بر زمین بگستردند تا در آن می غلطید و می گفت، ما اغنی عنی مالیه هلک عنی سلطانیه (17) تا فوت شد در رمضان سنه اثنه و سبعین و ثلثه مائه، (18) الله الباقی.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الخامس المرزبان بن فناخسرو دیلمی
چون پدر او فوت شد، امیرالمومنین تابع الله، او را صمصام الدولت (1) لقب دادند، و به جای پدر بنشاندند، و او را اعزاز (2) بسیار کرد و در کشتی دجله به نزدیک (3) سرای فناخسرو آمد، و مرزبان پسرش را تعزیت کرد، و تشریفات وافر فرمود، و کارها در ضبط (4) او باز گذاشت، و حرمت او موفور (5) گردانید مرزبان بر کار می بود تا برادرش ابولفوارس را واقعه پدر خبر شد بر وی خروج کرد. والله الهادی.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
السادس ابولفوارس ماکان ابن فناخسرو دیلمی
امیر کرمان بود، چون فوت شد پدر او، اعزاز برادر به دارالخلافه بشنید از کرمان لشکر جمع کرد، به پارس آمد، و آن بلاد را بگرفت و به اهواز رفت، و در ضبط آورد، و برادر خود ابی الحسن ابی شجاع بن فناخسرو را از اهواز بیرون کرد، و به بصره آمد، و در تصرف آورد و روی به بغداد نهاد. چون خبر وصول و قصد او به بغداد رسید، برادرش مرزبان بن فناخسرو به طاعت و خدمت به نزدیک او آمد، ابولفوارس ماکان برادر را بگرفت و میل کشید (1) و میان ترک و دیلم حرب و منازعت آغاز شد، ترکان بغداد غالب آمدند، و از دیلمان به قدر چهار هزار مرد به قتل رسانیدند، و بعد از چند روز ابولفوارس غالب و مسلط گشت و امیر المومنین التابع الله او را شرف الدولت لقب داد، و بعد از وی خبری از اخبار دیالمه معلوم نگشت، که در قلم آمدی این مقدار که در تواریخ بود (و) به تسامع (2) روشن گشته بود آورده شد (تا) این کتاب از ذکر آن ملوک خالی نباشد از ناظران امید عفو و اغماض (3) می باشد، والله الهادی و سلم (علی) من التبع الهدی.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الطبقه الحادیه العشر السبکتگینیه الیمینیه المحمودیه نورالله مضجعهما
الحمدالله محمود بکل لسان، المقصود بکل جنان المعبود بکل مکان المسجود فی کل آوان. واصلوه علی محمد المصطفی المبعوث فی آخرالزمان صلی الله علیه و علی آله و اصحابه خیره آله و اخوان.
اما بعد چنین می گوید: داعی مسلمانان منهاج السراج جوزجانی اصلح الله حماله و حقق آماله (1) که این اوراق مقصور است بر ذکر ملوک و سلاطین آل ناصرالدین سبکتگین، و سلطان یمین الدوله نظام الدین ابولقاسم محمود غازی انارالله برهانی هما، و کیفیت احوال ایشان و بیان نسبت و آثار معدلت و اخبار سلطنت، و انقلاب دولت و اعلاء مکنت (2) ملوک آن دودمان، از اول حال امیر غازی سبکتگین تا آخر عهد خسرو ملک که ختم ملوک آن خاندان بود بر سبیل ایجاز و اختصار، تا این طبقات ملوک و امراء از انساب و القاب ایشان منور گردد، و از صفحات این تاریخ به اسماء و احوال آن ملوک اسلام انارالله براهینهم مشرف و مکرم باشد.
امام ابوالفضل الحسین بیهقی رحمه الله در تاریخ ناصری از سلطان سعید محمود طیبه الله ثراه، چنین روایت کند: که از پدر خود امیر سبکتگین شنید: که پدر سبکتگین (را) قرابجکم گفتندی (و نامش جوق بود و غژگاو را به ترکی بجکم خوانند) و
معنی قرابجکم سیاه غژگاو باشد هرجا که در ترکستان نام او (به) شنیدندی، از پیش او هزیمت (3) شدندی از جلادت (4) و سخاوت او امام محمد علی ابولقاسم عمادی در تاریخ مجدول چنین آورده: که امیر سبکتگین از فرزندان یزدجرد شهریار بود، و در آن وقت که یزدجرد در بلاد مرو در آسیابی کشته شد در عهد خلافت امیرالمومنین عثمان رضی الله عنه و اتباع (و) و اشیاع (5) یزدجرد به ترکستان افتاد (ند) و با ایشان قرابتی کردند. و چون دوسه بطن (6) بگذشت ترک شدند، و قصرهای ایشان در آن دیار هنوز پابرجای است، و ذکر نسبت ایشان بر این منوال بود (که در قلم آمد تا در نظر پادشاه عالم خلد الله ملکه و سلطانه و ناظران آید، انشاء الله العزیز) امیر سبکتگین (بن جوق) قرابجکم بن قرا ارسلان بن قراملت، بن قرایغمان بن فیروز، بن یزدجرد (بن) شهریارالفارس (ملک العجم) ولله اعلم (بالصواب).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الاول الامیر الغازی الناصرالدین الله سبکتگین (علیه الرحمه والغفران)
امام ابوالفضل بیهقی می آرد که نصر حاجی مرد بازرگان بود در عهد امارت عبدالمک نوح سامانی سبکتگین را بخرید به بخارا برد، چون (آثار) کیاست و جلادت (1) بر ناصیه (2) او ظاهر بود، او را آلپتگین امیر حاجب بخرید، و در خدمت الپتگین به تخارستان رفت. وقتی که ایالت تخارستان حواله او شد (و پس از آن چون ایالت خراسان به الپتگین حواله شد) امیر سبکتگین به خدمت او بود، چون الپتگین بعد از حوادث ایام به غزنین افتاد و ممالک زاولستان فتح کرد و غزنین از دست (امیر) انوک بیرون کردند و امیر الپتگین بعد از هشت سال به رحمت حق پیوست پسر او اسحاق به جای پدر بنشست و با انوک مصاف کرد و هزیمت افتاد، و به بخارا رفت (و) به خدمت منصور نوح (تا) ایشان را مدد فرمود، تا باز آمد و غزنین بگرفت و بعد از یک سال اسحاق در گذشت، ملکا تگین را که مهتر ترکان بود به امارت بنشناندند، و او مرد (ی) عادل و متقی بود از مبارزان جهان ده سال در امارت بود و درگذشت، و امیر سبکتگین به خدمت او بود، و بعد از ملکاتگین امیر پری به امارت بنشست، و او مرد مفسد عظیم (3) بود، جماعتی از غزنین به نزدیک ابو علی انوک چیزی نبشتند (4) و او را استدعا کردند، ابو علی انوک پسر شاه کابل را به مدد آورد، چون در حد چرخ (5) به هم رسیدند، امیر سبکتگین با پانصد ترک بر ایشان حمله برد، و ایشان را بشکست، و خلقی بسیار را بکشت و اسیر کرد و دو پیل بگرفت و به غزنین آورد، و چون چنین فتحی بر دست او برآمد همگنان از فساد پری سیر آمده بودند با اتفاق امیر سبکتگین را به امارت به غزنین بنشاندند در بیست و هفتم شعبان سنه سته و ستین و ثلث مائه (6) روز آدینه از بالاء قلعه با چتر لعل و علم ها به جمع آمد، (7) و امارت و پادشاهی بر وی قرار گرفت و از غزنین لشکر به اطراف برد، پس زمین داور، و زمین قصدار و بامیان و جمله تخارستان و غور در ضبط آورد، و از جانب هند جپال را با پیلان و حشم انبوه بشکست، و بغراخان کاشغر را از خاندان سامانیان دفع کرد و به بلخ آمد و امیر بخارا را به تخت باز فرستاد، و در عهد او کارهای بزرگ برآمد، و ماده فساد باطنیه (8) از خراسان قلع کرد، (9) و در شوال سنه اربع و ثمانین و ثلث مائه(10) امیر محمود را سپهسالاری خراسان دادند، و سیف الدوله لقب شد،  و امیر سبکتگین را الناصر الدین الله لقب شد، و ابوالحسن سیمجور را دفع کردند، و خراسان صاف شد از خصمان ایشان(11) امیر سبگتگین مرد عاقل و عادل و شجاع و دیندار و نیکو عهد و صادق قول و بی طمع از مال مردمان، و مشفق بر رعیت و منصف بود، و هرچه در امرا و ملوک از اوصاف حمیده بباید، حق تعالی جمله او را کرامت کرده بود و مدت ملک او به بیست سال بود و عمر او پنجاه و شش سال بود، و وفات او به حدود بلخ به دیه مدر روئی بود، در سنه سبع وثمانین و ثلث مائه (12) والله اعلم بالصواب.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الثانیه سلطان الاعظم یمین الدوله محمود الغازی
و سلطان الاعظم یمین الدوله، نظام الدین ابولقاسم محمود بن سبکتگین انارالله برهانه.(1) سلطان غزنی محمود پادشاه بزرگ بود ، اول (2) کس را که در اسلام از پادشاهان به لقب سلطانی خطاب کرده اند او بود از دارالخلافه ولادت او در شب عاشور سنه احدی و سبعین و ثلث مائه(3) بود، در هفتم سال از ولایت بلکاتگین و پیش از ولادت او به یک ساعت، امیر سبکتگین به خواب دیده بود که در میان خانه او را از آتشدان درختی برآمدی و چنان بلند شدی که همه جهان در سایه او پوشیده گشتی از فزغ این خواب، چون بیدار شد در آن اندیشه بود که تعبیر چه باشد؟ مبشری (4) درآمد و بشارت داد که حق تعالی ترا پسری داد سبکتگین شادمان گشت و گفت پسر را محمود نام کردند، و هم در آن شب که ولادت او بود، بتخانه ویهند (که در حدود پرشاور بود) بر لب آب سدره بود، بشکست و او را مناقب بسیار مشهور است، و طالع او با طالع (صاحب) ملت اسلام موافق بود. در سنه سبع و ثمانین و ثلث مائه (5) به بلخ بر تخت پادشاهی بنشست و تشریف(6) دارالخلافت پوشیده و در این عهد مسند خلافت با امیرالمومنین قادر با لله مزین بود. چون به پادشاهی نشست، اثر او در اسلام بر جهانیان ظاهر است که چندین هزار بتخانه را مسجد کرد، و شهرهای هندوستان را بگشاد و رایان هند را مقهور گرداند، و جپال را که بزرگتین رایان هند بود بگرفت، و در من یزید به خراسان بداشت و بفرمود: تا هشتاد درم او را بخریدند و لشکر به جانب نهر واله و گجرات برد، و منات را از سومنات بیاورد، و چهار قسمت کرد، یک قسم بر در مسجد جامع غزنین نهاد، و دیگر قسم بر در کشک(7) سلطنت، و یک قسم به مکه فرستاد و یک قسم به مدینه و عنصری درین فتح قصیده مطول گفته است، این دو بیت آورده شد:
نظم
تا شاه خسروان سفر سومنات کرد                        آثار غزوه را علم معجزات کرد
شطرنج ملک باخت ملک به هزار شاه                    هرشاه را به لعب دگر شاه مات کرد
و در (این) سفر آنچه از کرامات او ظاهر شد یکی آن بود: که چون از سومنات بازگشت به زمین سند و منصوره، خواست تا بر راه بیابان لشکر اسلام را از آن دیار بیرون آورد، بفرمود: تا (راه) بران حاصل کردند. هندویی پیش آمد و دلالت(8) را قبول کرد، شاه با لشکر اسلام روی به راه آوردند چون یک شبانه روز را قطع کردند (و وقتی نزول کردند لشکر آمد، چندانکه آب طلب کردند به هیچ طرف نیافتند سلطان فرمود تا دلیل راه پیش آوردند، و تفحص فرمود آن هندو که دلیل بود گفت من خود را فدای بت منات کرده ام و ترا و لشکر ترا در این بیابان آوردم که (به) هیچ طرف آب نیست، تا هلاک گردند.(9)
سلطان (فرمود و) فرمان داد: تا آن هندو را به دوزخ فرستاد (ند) و لشکر را منزل فرمود و صبر کرد تا شب در آمد از لشکر به یک طرف رفت و روی برزمین نهاد، و از حضرت ذولجلال و الاکرام به تضرع خلاص طلبید چون شب پاسی بگذشت، بر طرف شمال از لشکر روشنایی ظاهر شد سلطان فرمود: تا لشکر در عقب او بدان طرف روان شدند. چون روز شد حق تعالی لشکر اسلام را به منزلی رسانید که آب بود، همه مسلمانان به سلامت از آن بلا خلاص یافتند (رح).
 حق تعالی آن پادشاه را کرامات و علامات بسیار داده بود، و از آلت وعدت و تجمل آنچه او را بود، بعد ازو هیچ پادشاه را جمع نشد و دو هزار و پانصد پیل بود بر درگاه (او و) چهار هزار غلام ترک و شاق که در روز بار (او) بر میمنه و میسره تخت (او) بایستادندی (و از این غلامان) دو هزار غلام با کلاه چهارپر، و با گرزهای زرین بر راستاء(10) او بود(ندی) و دو هزار غلام با کلاه دو پر با گرزهای سیمین بر چپای(11) او ایستادندی.
آن پادشاه به مردی و شجاعت و تدبیر و رای های صواب، ممالک اسلام را که بر طرف مشارق بود بگرفت و تمامت عجم از خراسان و خوارزم و طبرستا و عراق و بلاد نیمروز و فارس و جبال غور و تخارستان، همه در ضبط بندگان او آمد، و ملوک ترکستان او را منقاد گشتند، و پول بر جیحون بست و لشکر را به زمین توران برد و قدرخان ترک با او دیدار کرد. خاقان ترکستان جمله او را خدمت کردند و در بیعت او آمدندو به التماس ایشان پسر سلجوق را که همه خانان ترک به جلادت او در مانده بودند، با اتباع ایشان از جیحون به طرف خراسان بگذرانید و عقلای آن عصر این معنی را از وی خطا دیدند، که ملک فرزندان او در سر ایشان شد و به زمین عراق رفت، و آن بلاد را فتح کرد و عزیمت خدمت دارالخلافه کرد، هم به فرمان امیرالمومنین بازگشت و به غزنین آمد و در گذشت، و مدت عمر او شصت (و) یک سال بود، و عهد ملک او سی و شش سال بود، وفات او در سنه احدی و عشرین و اربع مائه بود،(12) رضی الله عنه. حق تعالی سلطان سلاطین ناصر الدنیا و الدین ابولمظفر محمود بن تتمش السطان را بر تخت سلطنت باقی و پاینده دارد آمین (و) رب العالمین.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الثالث محمدبن محمود
جلال الدوله محمد، امیر فاضل و نیکو سیرت بود، و از وی اشعار عربیت بسیار روایت کنند، و چون سلطان محمود علیه الرحمه پدرش از دار فنا (به دار بقا) رحلت کرد، سلطان مسعود برادرش به عراق بود ملوک و اکابر مملکت محمودی به اتفاق، سلطان محمد را به تخت غزنین نشاندند در سنه احدی و عشرین و اربع مائه.(1) اما او مرد(ی) نرم مزاج بود، و قوت دل و ضبط ملک نداشت جماعتی که دوست داران مسعود بودند، به نزدیک او مکتوب فرستادند به عراق، (و) سلطان مسعود از عراق به عزیمت غزنین لشکر کرد و روی به غزنین نهاد، و چون خبر وصول و عزیمت او به غزنین رسید، محمد لشکر را مستعد گردانید، و پیش برادر باز رفت و از علی قریب حاجب بزرگ بود و سرلشکر، چون به تکیناباد رسید، خبر آمدن مسعود به لشکرگاه، و سلطان محمد رسید، محمد را بگرفتند، و میل کشیدند و محبوس کردند، و علی قریب لشکر را به طرف هرات به استقبال سلطان مسعود برد، چون به یک منزل برسید به خدمت سلطان رفت مسعود فرمان داد تا او را بگرفتند: و جمله لشکر او را غارت کردند، و در این کرت (2) مدت ملک او هفت ماه بود، و چون سلطان مسعود(شهید) در ماریکله صاحب واقعه شد، سلطان محمد را کرت دیگر اگر چه مکفوف البصر(3) بود بیرون آوردند و برتخت نشاندند. ولشکر (را) از آنجا به طرف غزنین آورد، سلطان مودودبن مسعود از غزنین به عزیمت انتقام پدرش (پیش) عم (او) باز آمد و مصاف کرد او را بشکست، او را و فرزندان او را شهید کرد، و در کرت دوم چهار ماه پادشاه بود و در گذشت (رح) و مدت عمر او چهل و پنج سال بود و شهادت او در سنه اثنین و ثلثین و اربعه مائه والله اعلم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الرابع الناصرالدین الله مسعود الشهید
سلطان مسعود شهید را لقب الناصرالدین الله بود و کنیت او ابومودود و مسعود نام او بود، و لادت او و برادر او سلطان محمد انارالله برهانهما در یک روز بود. و سلطان مسعود شهید نورالله مضجعه(1) در سنه اثنین و عشرین و اربع مائه(2) به پادشاهی نشست و او در سخاوت تا حدی بود که او را ثانی امیرالمومنین علی گفتندی رضی الله عنه، و در شجاعت ثانی رستم.(2) گرز او را هیچ مرد به یک دست از زمین بر نتوانستی گرفت، و تیر او بر هیچ بیل آهنین نه ایستادی، پدرش (سلطان) را
از وی رشک آمدی و او را پیوسته سرکوفته می داشتی و محمد را عزیز داشتی تا حدی که از دارالخلافه التماس نمود: که اسم محمد را و لقب او را، بر لقب و اسم مسعود بر مخاطبه مقدم داشتند.
خواجه ابونصر مشکان روایت می کند: که چون این مثال، در بارگاه محمود(ی) بخواندند بر دل ما و جمله ملوک و اکابر حمل آمد(3) چون آثار سلطنت و شهامت بر ناصیه (4) مسعود زیادت بود. چون سلطان مسعود از پیش پدر بیرون آمد، من که ابو نصر مشکانم، در عقب مسعود برفتم و گفتم ای شاهزاده! به سبب این تاخیر لقب مبارک، در مثال خلافت، بر دل ما بندگان عظیم حمل آمد، سلطان مسعود گفت که هیچ غمناک مباش شنوده یی که «السیف اصدق انباء من الکتب»(4) مرا فرمود بازگرد، چون بازگشتم در حال و ساعت منهیان(5) از آن متابعت من مرمسعود را، به سلطان خبر کردند، مرا طلب فرمود به خدمت محمود رفتم فرمود: که در عقب مسعود چرا می رفتی و چه می گفتی؟ تمام ماجرا حال بی نقصان باز گفتم، که از مخفی داشتن خوف جان بودی. سلطان فرمود: که من می دانم. که (در) این همه ابواب مسعود بر محمد ترجیح دارد، و بعد از فوت من، ممالک به مسعود خواهد رسید این تکلیف برای آن می کنم: تا این محمد بیچاره در عهد من، اندک حرمتی و تمتعی بیند که بعد من مسلمش نخواهد شد رحمه الله علیهم.
ابونصر مشکان می گوید: که در (این) حدیث از دو چیز عجب داشتم: یکی از جواب مسعود، که مرا به وجه فضل و علم گفت دوم از شهامت و ضبط محمود که بدان مقدار مشایعه بر غیر مخفی نماند. سلطان محمود چون عراق بگرفت(6)، تخت آن ممالک به مسعود داد و پیش از آن شهر هرات و خراسان به اسم او بود، چون او به تخت سپاهان بنشست ولایت ری و قزوین و همدان، و ولایت طارم جمله بگرفت، و دیلمان را مقهور کرد و چند کرت تشریف دارالخلافه پوشید، و بعد از فوت محمود به غزنین آمد، و ممالک پدر را ضبط کرد، و چند کرت به هندوستان لشکر آورد، و غزوه به سنت کرد، و کرت دوم به طبرستان و مازندران رفت، و در آخر عهد او سلجوقیان خروج کردند و سه کرت مصاف ایشان بشکست در حدود مرو و سرخس، به عاقبت چون تقدیر این بود: که ملک خراسان به آل سلجوق رسد در تالقان با ایشان مصاف کرد سه روز متواتر قتال و جدال کرد، روز سیوم(7) که جمعه بود سلطان منهزم شد، و از راه غرجستان به غزنین آمد، و از غایت خوف که بر وی مستولی بود خزاین برگرفت و به طرف هندوستان آمد، و در ماریگله (بندگان) ترک و هند بر وی خروج کردند، و او را بگرفتند، و محمد را برتخت نشاندند، و او را به حصارگیری فرستاد، و در شهور سنه اثنین و ثلثین و اربع مائه(8) شهادت یافت و مدت ملک او نه سال بود و چیزی (مدت عمر او چهل و پنج سال بود رحمه الله و سلام علی من التبع الهدی.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الخامس مودود بن مسعود بن محمود
شهاب الدولت ابو سعد مودود بن ناصرالدین الله مسعود. چون خبر شهادت پدر بشنید. بر تخت پدر به پادشاهی بنشست، و سلطان مسعود وقتی که به طرف هندوستان می رفت او را در ممالک غزنین و مضافات آن به نیابت خود نسب فرمود در سنه اثنین و ثلثین و اربع مائه(1) به تخت بنشست و به جهت انتقام پدر لشکر جمع کرد، و روی به طرف هندوستان آورد و با سلطان محمد بن محمود که عم او بود، و او را حشم های مخالف از حبس بیرون آورده بودند و بر تخت نشانده و پیش او کمر بسته، و امرا (خلافت) هندوستان او را منقاد گشته، و ترکان محمودی و مسعودی که با سلطان محمود غدر(2) و خلاف کرده بودند، جمله با او جمع شده بودند، و مدت چهار ماه او را فرمانده گردانیده میان مودود و محمد عم او مصاف(3) شد. حق تعالی مودود را نصرت بخشید در هند و ننگرهار محمد گرفتار شد با جمله فرزندان و اتباع سلطان مودود کین پدر باز خواست (و)
کشندگان پدر را از ترک و تاجیک به قتل رسانید و او را صیتی(4) و نامی (از آن حاصل) شد و ممالک در ضبط او بود، و مدت نه سال ملک راند،(5) و در سنه احدی و اربع مائه(6) به رحمت حق پیوست، و مدت عمر او سی و نه سال بود، والله اعلم بالصواب.
السادس علی بن مسعود و محمد بن مودود بالشرکه(7) هر دو شاهزاده عم و برادر زاده را ترکان و اکابر مملکت به تخت نشاندند و هرکس کاری بر دست گرفت (و) چون ایشان را رای و تدبیرو ضبط نبود، خلل به حال لشکر و رعایا راه یافت. بعد از دو ماه سلطان عبدالرشید را به تخت نشاندند و ایشان را به قلعه باز(8) فرستادند و الله اعلم بالصواب.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
السابع عبدالرشید بن محمود
سلطان بهاءالدوله عبدالرشید بن محمود به تخت نشست در سنه احدی و اربعین و اربعه مائه، و او مرد فاضل و عاقل بود، و اخبار سماع داشت،(1) و روایت کردی، (اما) قوت دل و شجاعت چندان نداشت. چون تبدیل و تحویل مملکت متعاقب شد، سلجوقیان را از خراسان، طمع ملک غزنین افتاد، تخت خراسان به داوود در رسید، و آلپ ارسلان پسرش لشکرکش پدر شده عزیمت غزنین کردند، آلپ ارسلان از طرف تخارستان با لشکر انبوه در آمد پدرش داوود از راه سیستان به بست آمد. سلطان عبدالرشید لشکر مستعد گردانید و طغرل را که یکی از بندگان محمود بود، و در غایت جلادت بر ایشان سالار کرد و به طرف الپ ارسلان فرستاد، در پیش دره خمار(2) الپ ارسلان را بشکست و از آنجا به بست آمد بر سبیل تعجیل، چون با داوود مقابل شد داوود از پیش او برفت و او در عقب او به سیستان رفت و بیغو عم داوود را بشکست. چون چنین دو سه فتح او را برآمد به غزنین باز آمد و سلطان عبدالرشید را بگرفت و بکشت، و خود برتخت نشست ملک او دو نیم سال بود، و (غایت) عمر او سی سال، والله اعلم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الثامن الطغرل الملعون (1)
طغرل بنده محمود بود و در غیت(2) جلادت و شجاعت بود، و در عهد سلطان مودود از غزنین به خراسان رفته بود، و به خدمت سلجوقیان پیوسته، و مدتی آنجا بود و مزاج جنگ های ایشان را دریافته، و در وقت عبدالرشید به غزنی آمد، و عبدالرشید را بگرفت و بکشت با یازده شهزاده دیگر و بر تخت غزنین بنشست و چهل روز ملک راند، و بی رسمی و ظلم بسیار کرد او را گفتند(ی) که ترا طمع ملک از کجا افتاد؟ گفت: وقتی که عبدالرشید مرا به جنک الپ ارسلان می فرستاد با من عهد کرد، و دست در دست من داده بود خوف جان بر وی (چنان) غالب شده بود: که آواز لرزه از استخوان های او به سمع من می رسید دانستم که از این مرد بد دل هرگز کاری و پادشاهی نیاید مرا طمع ملک افتاد چون چهل روز از ملک او بگذشت، ترکی بود نوشتگین نام سلاحدار بود، پس پشت طغرل ایستاده بود با دیگری یار شد طغرل را بکشتند و سر او بیرون آوردند و بر چوبی کردند و گرد شهر گردانیدند تا خلق ایمن شدند، والله اعلم (بالصواب و الیه مرجع و المآب)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

التاسع فرخزاد بن مسعود
چون خدای تعالی بدکرداری های طغرل به وی رسانید، و خلق را از جور و ظلم بی نهایت او خلاص داده (از) شاهزادگان مسعودی دو کس در قلعه برغند(1) باقی بودند: یک(2) ابراهیم، دوم فرخ زاد، و طغرل ملعون به جهت کشتن ایشان،
جماعتی به قلعه برغند فرستاده بود، تا ایشان را هلاک کنند. کوتوالی که در آن قلعه بود، یک دو روز در آن باب تاملی کرده بود، و آن جماعت را بر در قلعه بداشته، برقرار آنچه دیگر روز به قلعه آیند، و آن فرمان بد را به امضا رسانند، که ناگاه سرعان در رسیدند و خبر کشتن طغرل ملعون بیاوردند.
 چون آن ملعون در غزنین بر دست نوشتگین کشته شد، اکابر مملکت و ملوک و حجاب، تدبیر پادشاهی کردند معلوم شد: که دو تن در قلعه برغند باقی است، جمله روی به قلعه برغند نهادند، و خواستند که ابراهیم را به تخت نشانند، اما ضعف برتن مبارک او استیلا یافته بود و توقف را مجال نبود، که فرخزاد را بیرون آوردند و مبارک باد سلطنت گفتند. روز شنبه نهم ماه ذی القعده سنه ثلاث و اربعین و اربعه مائه(3) (سلطان فرخزدا را بر تخت نشاندند) او مرد (ی) حلیم و عادل بود، چون به تخت نشست ولایت زاولستان که به سبب عوارض و (منات) خراب شده بود، خراج آن ببخشید تا آبادان شد، و اطراف ممالک در ضبط آورد، و با خلق نیکویی کرد (و) هفت سال ملک راند، ناگاه به زحمت قولنج به رحمت حق پیوست، در سنه احدی و خمسین و اربعه مائه (و) مدت عمر او سی و چهار سال بود، رحمه الله علیه.
حق تعالی سلطان سلاطین روی زمین، ناصرالدنیا و الدین ظل الله فی العالمین، شهاب سماء خلافت، ناشر العدل و رافه محرز ممالک الدنیا مظهر کلمه الله العلیا ظل (الامن) و الامان، لاهل الایمان، وارث ملک سلیمان(4) ابوالمظفر محمود شاه بن التتمشر السلطان را سالهای بسیار بر سریر ملک داری با توفیق عدل و احسان داراد.(5) الحمدلله علی الکبیر والله اعلم بالصواب.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
العاشر السلطان ابراهیم سید السلاطین رحمه الله علیه
اسماء اولاد سلطان ابراهیم: محمود، اسحاق، یوسف، نصر، علی، شهزاد، خورشید ملک، خوب چهر، آزاد مهر، ملک چهر، آزاد چهر، فیروزشاه، توران ملک، ملک زاد، شمس الملک، شیر ملک، ملک شیر، مسعود، ایران ملک، گیهان شاه، جهان شاه، میران شاه، طغان شاه، ارسلان شاه، طغرل شاه، فتلع شاه، موید شاه، سلطان شاه، ملک شاه، خسرو شاه، فرخ شاه، بهرام شاه، دولت شاه، طغل شاه.(1)
سلطان ظهیر الدوله و نصیر الملت رضی الدین ابراهیم بن مسعود علیه الرحمه، پادشاه بزرگ (و) عالم و عادل و فاضل و خدای ترس و مهربان و عالم دوست و دین پرور و دیندار بود چون سلطان فرخزاد به تخت نشسته بود ابراهیم را از قلعه برغان به قلعه نای(2) آورده بودند چون امیر فرخزاد فوت شد، همه باطن ها بر سلطنت ابراهیم قرار گرفت سرهنگ حسن به خدمت او رفت، با اتفاق اهل مملکت او را از قلعه نای بیرون آوردند روز دوشنبه بر طالع همایون در صفه یمینی بر تخت (ب) نشست، و روز دوم شرط ماتم امیر حمید فرخزاد به جای آورد، و تربت (او) و آبا و اجداد خود زیارت کرد، و همه اعیان و اماثل(3) در خدمت او پیاده برفتند به هیچ کس التفات نکرد بدین سبب هیبتی در دل خلق متمکن شد و چون خبر او به داوود سلجوقی رسید در خراسان معارف فرستاد و با او صلح کرد، و بعد از داوود الپ ارسلان، برآن عهد ثابت بود و ممالک اجداد خود در ضبط آورد و خللی که در مملکت افتاده بود به سبب حوادث ایام و وقایع عجیب جمله در عهد او به قرار باز آمد، و کار مملکت محمودی از سر تازه شد، خرابی ها (ی ولایت) عمارت پذیرفت، و چند باره (و) قصبه(4) بنا کرد چون خبر آباد (حرز آباد) و ایمن آباد و دیگر اطراف.
در عهد او عجایب و نوادر بسیار ظاهر شد، و داوود سلجوقی که برق جهنده را مانست، در تاخت و باخت و جدال و قتال و ملک گیری در عهد ابراهیم (او) به رحمت حق پیوست. و ولادت ابراهیم در سال فتح گرگان سنه اربع و عشرین و اربع
مائه(5) بود به ولایت هرات. و آن پادشاه را چهل دختر بود و سی و شش پسر. جمله دختران او به سادات کرام و علما با نام داد، و یکی از آن ملکات در حباله جد سیوم منهاج السراج بوده است و سبب نقل اجداد کاتب از جوزجان بدین سبب بود: که اما عبدلخالق جوزجانی که بالای طاهر آباد غزنین خفته است در جوزجان به خواب دید، که هاتفی او را گفت: که برخیز به غزنین رو و زن خواه چون بیدار شد ظنش افتاد، که مگر این خواب شیطانیست، تا سه روز سه کرت متواتر این خواب بدید، بر حکم این خواب به غزنین آمد و یکی از آن دختران در حکم او آمد و او را از آن ملکه پسری آمد، ابراهیم نام کرد، و این ابراهیم پدر مولانا منهاج الدین عثمان بن ابراهیم بود، رحمه الله علیهم اجمعین و مولانا منهاج الدین پدر مولانا سراج الدین اعجوبه الزمان، پدر منهاج السراج بود و سلطان ابراهیم رحمه الله علیه پادشاه مبارک عهد بود، و ملک او چهل و دو سال بود و مدت عمر او شصت سال بود و وفات او در سنه اثنین و تسعین و اربع مائه بود. والسلام.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الحادی عشر علاءالدین مسعود الکریم
بن ابراهیم ( خواهر سلطان سنجر مهد عراق در حباله بود، و او را مسعود کریم خطاب بود) پادشاهی نیکو اخلاق و مبارک عهد و گزیده اوصاف و با داد و عدل و انصاف. و در عهد خلافت المستضهر بالله امیرالمومنین احمد بن المقتدر به پادشاهی نشست، و حیاء و کرم با افراط داشت، و رسوم ظلم را که پیش از او وضع شده بود جمله بر انداخت. و عوارض قلمی که زواید بود، در تمامت سربند محمود (یا) و زاولستان همه محو کرد، و باج کل نواحی ممالک ببخشید، و کل ملوک (و امرا) و اکابر ممالک را بر قراریکه در سلطان ابراهیم بوده بگذشت. و رسوم پادشاهی هرچه نیکوتر پیش گرفت.
امیر عضد الدوله را امارت هندوستان مسلم داشت، و در ایام دولت او حاجب بزرگ فوت شد، و حاجب طغاتگین از آب گنگ عبره کرد به جهت غزوه هندوستان به جایی رسید که جز سلطان (محمود) هیچ لشگر آنجا نرسیده بود، و همه امور ملک در عهد او بنام بود و هیچ دل مشغول از هیچ طرف نشد.(1) و ولادت او به غزنین بود، در سنه ثلاث و خمسین و اربع مائه(2) و مدتی ملک او هفده سال بود (و) در سنه تسع و خمسه مائه(3) به رحمت حق پیوست و خواهر سلطان سنجر (سلجوقی) که او را مهد عراق گفتندی، در حباله او بود و السلام (والله اعلم).
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الثانی عشر ملک ارسلان
(ملک ارسلان) بن سلطان مسعود ابولملوک در سنه تسع و خمسه مائه(1) به ملک نشست، و گرم سیر و ممالک غزنین در تصرف آورد، و بهرام شاه که برادر او بود از پیش او در خراسان رفت به نزدیک سلطان سنجر رحمه الله، (و) در عهد ملک ارسلان حوادث شگرف زاد، یکی آن بود که از آسمان آتش و صاعقه آمد، چنانچه بدان آتش تمام بازارهای غزنین بسوخت و دیگر حوادث و اتفاقات بد در عهد او ظاهر شد چنانچه خلق از دولت او نفرت گرفتند، و او به غایت به شهامت و جلادت و شجاعت و مبارزت موصوف بود، چون به پادشاهی نشست، با مادر سبب مهد عراق بود استخفاف کرد، بدان سبب سنجر خصم او شد، و بهرام شاه را مدد کرد و به غزنین آمد، و ملک ارسلان با او مصاف کرد و شکسته شد، و به طرف هندوستان رفت (و) منکوب گشت، و در سنه احدی عشر و خمس مائه(2) فوت شد، و مدت ملک او دو سال بود و مدت عمر او سی و پنج سال والله اعلم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الثالث عشر بهرام شاه
معین الدولت بهرامشاه خوبروی و مردانه و باذل(1) و رعیت پرور بود، و در اول حال که ملک ارسلان بعد از فوت پدر خود سلطان مسعود کریم به تخت نشست بهرام شاه به خراسان رفت و تخت خراسان به فروبهاء سلطان سعید سنجر انارالله برهانه مزین بود. بهرام شاه به خراسان (رفت) مدتی بر درگاه او بود، سلطان سنجر لشکر را به جانب غزنی کشید و ملک (ارسلان) بعد از مصاف منهزم شد، و بهرام شاه به تخت نشست، و سنجر او را اعزاز کرد و سید حسن علیه الرحمه این قصیده خواند در بارگاه به حضور سلطان سنجر علیه الرحمه (یک بیت آورده شد) بیت:
منادی برآمد زهفت آسمان                                که بهرام شاه است شاه جهان
سنجر به خراسان باز رفت، و بهرام شاه مملکت در ضبط آورد، و به طرف هندوستان غزوه ها کرد، و محمد با حلیم را در بیست و هفتم ماه رمضان سنه اثنا عشر و خمس مائه بگرفت و بند کرد و به عاقبتش بگذاشت و ولایت هندوستان تما او را داد (او) بار دیگر عاصی شد و قلعه ناگور در ولایت سوالک به حدی بیره بنا کرد و او را فرزندان و اتباع بسیار بودند. بهرام شاه بر عزیمت قلعه او به هندوستان آمد، و محمد با حلیم به حدود ملتان پیش رفت، و با بهرام شاه مصاف کرد حق تعالی کفران نعمت به وی رسانید، محمد باحلیم با ده پسر و اسپ و سلاح در روز جنگ در زمین برینی فرو رفت چنانچه بیش از وی نشان نماند. بهرام شاه به غزنین باز آمد، او را با ملوک غور قتال و مصاف افتاد، پسرش دولت شاه کشته شد و در آن یک سفر سه کرت از پیش سلطان علاءالدین (غوری) منهزم گشت و غزنین به دست غوریان افتاد و جمله را بسوختند و خراب کردند (و) بهرام شاه به هندوستان رفت، چون لشکر غوریان باز گشت، به غزنین باز آمد و فوت شد، ومدت ملک او چهل و یک سال بود والله اعلم.

الرابع عشر خسرو شاه بن بهرام شاه
سلطان یمین الدولت (والدین) خسرو شاه در اثنین و خمسین و خمس مائه(1) به تخت نشست، چون ملوک و سلاطین غور انار الله براهینهم مملکت آل محمود را در تزلزل انداخته بودند و غزنین را و بست و زمین داور و تگین آباد از دست ایشان بیرون کرده و خراب گردانیده و وهن بدان دولت راه یافته (بود) و رونق ملک برفته خسروشاه چون به تخت نشست ضعیف بود، ملک را ضبط نتوانست کرد، و جماعتی غزان بر خراسان استیلا آورده بودند، عهد سلطان سعید سنجر گذشته بود فوجی به طرف غزنی آمد، و خسرو شاه با ایشان مقاومت نتوانست کرد، به طرف هندوستان آمد و غزنین از دست او بیرون شد به دست غزان افتاد و مدتی دوازده سال ایشان داشتند، تا سلطان سعید غیاث الدین محمد سام انارالله برهانه لشکر از غور به طرف غزنین آورد، و لشکر غز را بشکست و غزنین بگرفت و سلطان سعید معزالدین محمد سام را به تخت غزنین بنشاند، و خسر شاه به لهور هندوستان آمده بود، ملک او هفت سال بود، به رحمت حق پیوست والله اعلم بالصواب حق تعالی (مملکت) پادشاه مسلمانان ناصرالدنیا و الدین را باقی و پاینده داراد. آمین و رب العالمین.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
الخامس عشر ختم الملوک المحمودیه خسرو ملک بن بهرام شاه بن خسروشاه ابن بهرامشاه
تاج الدوله سلطان حلیم خسرو و ملک نورالله مرقده به لهور به تخت نشست و او پادشاه در غایت حلم و کرم بود و حیا و عشرت دوست و صفات (حمیده بسیار داشت اما چون) بر ساقه (دولت) خاندان خود افتاده بود، از وی ذکر جمیل (نماند) و دولت آن دودمان به دو منقضی شد و فتور(1) در کار سلطنت او به آخر ظهور پذیرفت، و جمله امراء و کارداران ملک او از
اتراک(2) و احرار از وی مسترد گشتند، و خادمان و حوران، امارت ولایت و فرماندهی ملک بر دست گرفتند، و او دائما در عشرت به افراط مشغول بود.
سلطان سعید معزالدین محمدسام تاب مرقده، هر سال از غزنین می آمد و ولایت هندوستان را و سند ضبط می کرد تا در شهور سنه سبع و سبعین و خمس مائه(3) به در لهور آمد و پیل و پسر از خسرو ملک بستد و بازگشت، تا در شهور سنه ثلث و ثمانین(4) لشکر به لهور آورد، و لهور فتح کرد و خسرو ملک را به عهد بیرون آورد، و به طرف غزنین فرستاد و از آنجا به حضرت فیروز کوه که دارالملک سلطان بزرگ غیاث الدین محمد سام بود روان کرد، و غیاث الدین فرمان داد تا خسرو ملک را به قلعه پیل روان غرجستان محبوس کردند (و) چون حادثه سلطان شاه در خراسان ظاهر شد، و سلاطین غور نورالله مضجهم روی بدان مهم آوردند، سلطان خسرو ملک را شهیدکردند، در شهور سنه ثمان و تسعین و خمس مائه،(5) و پسر او بهرام شاه را که در قلعه سیفرود غور محبوس بود هم شهید کردند، و خاندان آل ناصرالدین سبکتگین (تاب ثراهم) مندرس گشت، و شاه ایران به تخت هندوستان و ملک خراسان به ملوک شنسبانی رسید انارالله براهینهم ملک تعالی سلطان السلاطین (اسلام) ناصرالدنیا و الدین را سال ها بسیار بر سریر ملک داری باقی و پاینده داراد. آمین و رب العالمین والله اعلم بالصواب)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرح لغات:
ملوک الدیالمه به حضرت دارلخلافه والعراق

1 ـ استفاده از واژه های عربی در ثبت عنوان ها و سال ها.
2 ـ تنومند، چاق.
استفاده صفت عادی به جای صفت عالی در جمله زیر:
«اول» کس که از دیالمه قوت گرفت ماکان بن کالی (دیلمی) بود والی گرگان.
در نثر امروزی به جای «اول کس»، «اولین کس» استفاده می شود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرح لغات:
الاول ابوالحسین بویه دیلمی

1 ـ جمله نادستورمند است. مسند (فخرالدوله) که باید پیش از فعل می آمد نیامده است.
2 ـ تکرار فعل و «و» عطف که امروزه به اینگونه کاربرد ندارد. در این جمله، یازده مورد فعل به کار رفته است.
3 ـ  334
4 ـ  در حال برتری بود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرح لغات:
الثانی الحسن بن بویه دیلمی
1 ـ اسباب و لوازم جنگی
2 ـ  باطل کردن، لغو کردن
3 ـ بالغ شده بودند
4 ـ پیرو مذهب صائبین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرح لغات:
الثالث بختیار بن الحسن بن بویه
1 ـ شیوه، راه، طریق
2 ـ قرمطی ها، پیروان مذهب اسماعلیه
3 ـ از بیخ برکندن
4 ـ نزاع، جنگ، درگیری
5 ـ آنکه از سوی حکومت مامور کسب خبر است، جاسوی
6 ـ فروگذاشته شده، مورد بی اعتنایی قرار گرفته
7 ـ نماینده و وکیل
8 ـ یکی از خصوصیات نثر طبقات ناصری این است که همه جا همراه با کامه «و» عطف نیز آورده شده است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



شرح لغات:

الرابع فنا خسرو بن الحسن بویه دیلمی
1 ـ کنترول
2 ـ حذف فعل به قرینه.
3 ـ تقدم و تاخیر فعل.
4 ـ استفاده فعل مفرد بجای جمع.
5 ـ شکست خوردند.
6 ـ حذف فعل به قرینه.
7 ـ حذف ضمیر «او» به قرینه.
8 ـ آزاد کردن، رها کردن
9 ـ روشی در اخذ مالیات
10 ـ این واژه به احتمال غایت بوده است
11 ـ ترکیب قیدی، استفاده عظیم به جای قید به صورت ترکیب مقلوب.
12 ـ فعل ماضی استمراری، امروزه به شکل «گرفته نمی توانست».
13 ـ توز، شهر قدیمی نزدیک اهواز که در آن نوعی پارچه نازک بافته می شد
14 ـ جوهر نشان.
15 ـ فعل امر، امروزه به شکل بنویس.
16 ـ «خاکستر» به شکل خاک ستور ثبت شده است
17 ـ
18 ـ 372
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرح لغات:
الخامس المرزبان بن فناخسرو دیلمی
1 ـ شمشیر تیز
2 ـ عزت داشتن
3 ـ در نثر امروز به شکل «نزد» استفاده می شود.
4 ـ کنترول
5 ـ وافر شده، فراوان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرح لغات:
السادس ابولفوارس ماکان ابن فناخسرو دیلمی
1 ـ میل کشیدن در چشم یکی از مجازات سنگین آن زمان بوده است.
2 ـ شنیدن
3 ـ چشم پوشی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرح لغات:
الطبقه الحادیه العشر السبکتگینیه الیمینیه المحمودیه نورالله مضجعهما
1 ـ
2 ـ ثروت، دارایی
3 ـ شکست
4 ـ چابکی و دلیری
5 ـ گروه ها
6 ـ دوسه نسل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرح لغات:
الاول الامیر الغازی الناصرالدین الله سبکتگین (علیه الرحمه والغفران)
1 ـ چابکی و دلیری
2 ـ پیشانی
3 ـ عظیم در اینجا نقش قیدی دارد و بعد از اسم آمده است.
4 ـ از خصوصیات نثل مرسل بوده است و در نثر امروز کاربرد ندارد.
5 ـ ناحیه یی در ولایت وردک.
6 ـ 366
7 ـ استفاده از فعل مفرد به جای فعل جمع.
8 ـ فرقه شیعیان هفت امامی
9 ـ «را»ی مفعولی در این جمله حذف شده است.
10 ـ 384
11 ـ فعل در وسط جمله آمده است.
 12ـ 387
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرح لغات:
الثانیه سلطان الاعظم یمین الدوله محمود الغازی
1 ـ استفاده عدد ترتیبی به جای عدد توصیفی
2 ـ کاربرد صفت عادی به جای صفت عالی.
3 ـ 371
4 ـ بشارت دهنده خبرخوش.
5 ـ 387
6 ـ خلعت، لباس
7 ـ قصر
8 ـ رهنمایی
9 ـ استفاده از فعل شخص سوم به جای شخص دوم.
10 ـ به طرف راست
11 ـ به طرف چپ
12 ـ 421
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرح لغات:
الثالث محمدبن محمود
1 ـ 421
2 ـ تا کنون در لهجه هزاره گی به معنای نوبت کاربرد دارد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرح لغات:
الرابع الناصرالدین الله مسعود الشهید
2 ـ اعداد ترتیبی پیش از موصوف استفاده شده و در نثر امروز به شکل «رستم ثانی و علی ثانی» کاربرد دارد.
3 ـ  گران آمد.
4 ـ بدخواهان
5 ـ جاسوس ها
6 ـ «را» ی مفعولی از جمله حذف شده است.
7 ـ در لهجه هزارگی تاهنوز «سیوم» به جای «سوم» کاربرد دارد.
8 ـ 432
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرح لغات:
الخامس مودود بن مسعود بن محمود
1 ـ 432
2 ـ مکر و فریب
3 ـ در این کتاب همه جا، به جای جنگ، مصاف به کار برده شده است.
4 ـ آوازه
5 ـ ملک راندن به معنای پادشاهی کردن در همه جای این کتاب به کاربرده شده است.
6 ـ 401
7 ـ به طور مشترک
8 ـ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرح لغات:
السابع عبدالرشید بن محمود
1 ـ  منطقه یی در غرجستان
2 ـ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرح لغات:
الثامن الطغرل الملعون
1 ـ نویسنده به دلیل علاقه یی که به سلاطین غزنوی دارد، طغرل را ملعون نوشته است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرح لغات:
التاسع فرخزاد بن مسعود
1 ـ از توابع ولایت غزنی
2 ـ یک به جای عدد ترتیبی یکم آمده است.
3 ـ 443
4 ـ القابی که نویسنده برای فرخزاد نوشته است.
5 ـ از خصوصیات نثر آن دوره است که داراد به جای دارد استفاده می شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرح لغات:
العاشر السلطان ابراهیم سید السلاطین رحمه الله علیه
1 ـ نام 34 تن از فرزندان سلطان ابراهیم ذکر شده است.
2 ـ قلعه نای در ولسوالی قره باغ ولایت غزنی موقعیت دارد و اکنون به نام های حصارنای و نای قلعه مشهور است.
3 ـ همپایه ها، کسانی از نظر رتبه در یک سطح هستند
4 ـ ده، دهات، قصر و دهات (باره و قصبه)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرح لغات:
الحادی عشر علاءالدین مسعود الکریم
1 ـ جمله نادستورمند یا غیر مستقیم.
2 ـ 453
3 ـ 509
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرح لغات:
الثانی عشر ملک ارسلان
1 ـ509
2 ـ 514
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرح لغات:
الرابع عشر خسرو شاه بن بهرام شاه
1 ـ  552
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرح لغات:
الخامس عشر ختم الملوک المحمودیه خسرو ملک بن بهرام شاه بن خسروشاه ابن بهرامشاه
1 ـ
2 ـ
3 ـ 577
4 ـ 83
5 598









































هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

تأملی به مسألۀ زبان در افغانستان

نشر شده در روزنامۀ اطلاعات روز، لینک PDF: https://www.etilaatroz.com/wp-content/uploads/2019/05/Language-in-Afghanistan.pdf محمدجان س...