۱۳۹۸ آذر ۲۶, سه‌شنبه

کاکا مراد و گل‌آغا


12 دیسامبر 2019
ویدیویی را دیدم که کاکا مراد (داکتر ناکامورا) در حالی که لباس کارگری به تن دارد، با گل‌آغا شیرزوی نوار افتتاح پروژه‌یی را قیچی می‌کنند. گل‌آغا پس از آن دعا می‌کند و کاکا مراد را با یک دست بغل می‌کند و او را مثل یک بچه روی دستش نگه می‌دارد. آنها به همدیگر خیره می‌شوند و می‌خندند. کاکا مراد طوری می‌خندد که گویا از خوشحالی گریه می‌کند. همه شادمان به نظر می‌رسند و گل‌آغا با خنده به او می‌گوید: «زنده باد!».
گل‌آغا وقتی کاکا مراد را از روی دستش پایین می‌گذارد، این بار او می‌خواهد که گل‌آغا را روی دستش بردارد. هرچه دست و پا می‌زند تا گل‌آغا را، نه با یک دست، بلکه با دو دست خود از زمین بردارد، نمی‌تواند. او حتا دستانش به دور کمر گل‌آغا نمی‌رسد تا او را تکان دهد. بعد گل‌آغا با یک دست کومۀ کاکا مراد را نوازش می‌کند. کاکا مراد لبخندکنان به شکم گل‌آغا نگاه می‌کند و با کف دست چپ‌اش روی شکم او می‌زند، بعد به شکم کوچک خود نگاه می‌کند و به آن هم دست می‌زند و به طرز ملیحی می‌خندد.
*
او به تازه‌گی شهروندی افتخاری کشور ما را هم گرفته بود. او هم‌وطن ما شده بود و بیش از هر کس دیگر، بی‌ادعا و صادقانه کار کرد. ویدیوهای نتایج کارش در رسانه‌ها نشر شده است.

هم معبد عشق، هم معلم آن


(در بارۀ فلم don’t look down)
24 نوامبر 2019

1.        «بابا! دیروز در رخت‌خواب خودم خوابیدم، اما در یک دنیای دیگر بیدار شدم»
آغوش الویرا به روی هیچ بیداری گشوده نشد. یک خواب‌گرد پریشان نه از دروازه، بلکه از سقف وارد آغوش او گردید. برای رسیدن به الویراهای زندگی، نیاز نیست بیدار و هوشیار باشیم. نیاز نیست پله‌ها را یک‌یک طی کنیم. آغوش الویرا به روی خواب‌گردان پریشان گشوده است. گاهی خواب بهتر از بیداری و گاهی هم بیداری نتیجۀ خواب است. خواب و بیداری یکیست.
گاهی آدمی بی‌زبان می‌شود، بی‌بهانه و تنها می‌شود. برای نجات خویش گاهی باید به آغوش الویرا سقوط کند و از برق تن او چراغی برای نجات از تاریکی حیات، روشن کند. باید با تن الویرا به گفتگو بنشیند و گاهی که زبان آدمی قادر به بیان خوش نیست، «ادوراتریس» با زبان ملایم و لطیفش با «مارلون» بهتر حرف می‌زند، عمیق‌تر رابطه می‌گیرد و واقعی‌تر گفتگو می‌کند. باید آنها باهم حرف بزنند.

2.        «آن شاید عجیب باشد، اما اکنون دارم می‌میرم»
اِلوی همان زنبوری است که برایت گفته بودم وقتی نیش می‌زند، می‌میرد. مردن، قوی‌ترین ارگاسم آن زنبور است. الوی با مردن بیگانه است؛ آنقدر بیگانه که بار نخست، بدون مردن، جان می‌دهد. الویرا اما او را دوباره زنده می‌کند تا مردن و جان دادن را به او بیاموزاند. الوی دو بار سقوط می‌کند: یک بار از سقف در آغوش الویرا و بار دیگر از آغوش در درۀ تن او. او دو بار بیدار می‌شود؛ باری از خواب‌گردی، باری از غلفت تن خویش. الوی در هنگام مرگ در آغوش الویرا به معراج می‌رود. به یک طرفه‌العین به شهرهای بیگانه می‌رود و بر می‌گردد. «روح انسان سفینه‌های فضایی است که مواد سوخت آن منی است».

3.        «نه من دارم می‌روم و نه تو داری می‌مانی»
الویرا می‌رود، اما اکنون اینجاست؛ الوی اینجا نیست، اما اکنون اینجاست. اِلوی و الویرا در واقع یکی شده‌اند. الویرا با آنکه می‌رود، اما نمی‌رود؛ زیرا «خودش» همیجاست در تن اِلوی. الوی نمی‌رود، اما می‌رود؛ زیرا با آنکه تنش اینجاست، اما خودش با تن الویرا است. این کمال آمیزش دو خویشتن از طریق تن است.
و در فرجام
الویرا معلم عشق تنانه‌گی است. عشق خویشتن را بی‌هیچ توقع و شرطی به الوی می‌بخشد. تن الویرا معبد مقدس الوی است. الویرا هم معبد عشق است و هم معلم آن.

توضیحی در بارۀ «سامان‌کردن» و «ساموکدو»



در شعر بیدل و گویش هزاره‌گی


واژۀ سامان و ترکیبات آن در شعر بیدل بسیار به کار رفته است. او علاوه از معانی معمول این واژه به یک معنای دیگر آن نیز توجه داشته است که این معنا اکنون در مکاتبات رسمی غریب است، اما در گویش هزاره‌گی بسیار آشنا. فهم این معنا از واژۀ سامان هم به فهم معنای شعر بیدل کمک می‌کند و هم در فهم گویش هزاره‌گی.
سامان در فرهنگ لغات به معانی اسباب، لوازم، افزار و کالا آمده است. در ترکیبات «بی‌سروسامان»، «سامان‌گرفتن» و غیره نیز معانی دیگر دارد که در اینجا مورد نظر من نیست. دو معنا در اینجا مورد نظر من است؛ یکی در ترکیب «به‌سامان شدن»، به معنای «ترتیب یافتن و کامل شدن» و دیگر در ترکیب «سامان کردن» به معنای «تهیه کردن و فراهم کردن».
واژۀ سامان در گویش هزاره‌گی به شکل «سامو» تلفظ می‌شود. این قاعده برای همۀ واژه‌گانی که با /آن/ ختم می‌شوند، رعایت شده است؛ مانند: کلان = کلو، زبان= زبو، درمان= درمو و غیره. در گفتار مردم، ترکیباتی چون «ساموکدو»، «ساموشدو»، «کار ساموگر» و غیره وجود دارند که حامل دو معناست؛ یکی به معنای «تکمیل‌کردن و ترتیب‌دادن» و دیگری به معنای «فراهم‌کردن و گردآوردن». به نمونه‌های زیر توجه کنید:
کار سامو کدو = کار را به سامان‌کردن (به انجام رساندن و تکمیل کردن).
ازِی کار خو چیز سامو کدی؟ = از این کار خود چه را سامان کردی (به دست آوردی)؟
بیدل نیز از معانی گوناگون واژۀ سامان ترکیبات بسیار ساخته است؛ چون «سامان قدح»، «سامان صبح»، «سامان استغنا»، «سامان صدف»، «سامان قدرت»، «سامان نگین» و غیره که در اینجا در بارۀ آنها فرصت بحث نیست. در اینجا به ترکیب «سامان‌کردن» که همان «ساموکدو» در گویش‌هزارگی و به معنای تهیه کردن و به دست‌آوردن است توجه شده است. در ذیل نمونه‌هایی از «سامان کردن» به معنای «تهیه کردن و به دست‌آوردن» را در شعر بیدل باهم می‌خوانیم:
زان بهار ناز حیرانم چه سامان کرده‌ام
چون گل امشب تا گریبان گل به دامان کرده‌ام

زین طلسم رنگ و بو سامان آزادی کنید
نیست اینجا غیر دامن چیدن از اسباب گل

بی‌حجاب رنگ نتوان دید عرض نوبهار
پیرهن کردیم سامان هرقدر عریان شدیم

گر قناعت قطره آبی چون گهر سامان کند
می‌توان صد سال بی‌اندیشۀ نان زیستن

ز پا بوسش بهار عزت جاوید سامان کن
چمن تا در برت غلطد حنایی را گریبان کن

چو صبح از انفعال ساز هستی آب می‌گردم
که از خود گر روم یک آه سامان می‌توان کردن

چه مقدار آبرو سامان کند خون منِ بیدل
به دریا تر نمی‌گردد زبان اژدر تیغش

آب حیوان و دم عیسا نگردد چون خجل
سر به تیغش داد و جان تازه سامان کرد شمع

شراری چند سامان کن اگر بر خود زدی آتش
نمی‌تابد به کام بی‌نوایان رایگان انجم

من به این عجز نفس عمری‌ست سامان کرده‌ام
شور نیرنگی که در زنجیر نتوان یافتن

در این بحر آبروی غیر ضبط خود نمی‌باشد
چو گوهر پای در دامن کش و سامان عزت کن

توضیحی در بارۀ «خوندَه»‌




واژۀ خوند در فرهنگ دهخدا و معین به معنای خداوند و امیر آمده است. در برهان قاطع ذیل این واژه چنین آمده است: «خوندکار به معنای خداوندگار است. چه خوند به معنی خداوند است و سلطان روم را نیز گویند».
این واژه در گویش هزاره‌گی با کمی تغییر به شکل «خونده» اما با عین معنا کاربرد دارد. ترکیبات آن چون «خوندِه خانه»، «خوندَه‌خور»، «بی‌خوندَه»، «خونده‌قَیله»، «خونده‌مُرده»، «خوندی‌کردن» و غیره از زبان مردم فراوان شنیده می‌شوند. در تمام این ترکیبات، خونده همان خوند به معنای خداوند (صاحب) به کار می‌رود. مترادف خوندِه‌خانه در متون کلاسیک، خانه‌خدا  آمده است؛ آنگونه که ناخدا (ناوخدا) و کدخدا نیز از همین جمله‌اند. مترادف خونده‌خور، در هزاره‌گی «میرخور» هم به کار می‌رود. چنانکه گفته شد، خوند به معنای میر/ امیر هم است.
این واژه در معنای تصاحب‌کردن به شکل «خوندی» می‌آید؛ مانند:
خدا توره خوندی کنه! = خدا تو را از ما بگیرد. (کنایه از مردن)
کتابای خو ره خوندی کید/شید = چوکی‌های خود را تصاحب کنید/ شوید.
در زبان پشتو هم به گمان من واژۀ «خاوند» به معنای صاحب، دگردیسی واژۀ «خداوند» است، به معنای صاحب و مالک.

خونده = خوانده
خونده در ترکیبات «بیرخونده/ بیرارخونده»، «پدرخونده» و غیره همان «خوانده» در تلفظ معیاری «برادرخوانده» و «پدرخوانده» است. در این نوع ترکیبات معنای صاحب و مالک را ندارد.

تأملی به مسألۀ زبان در افغانستان

نشر شده در روزنامۀ اطلاعات روز، لینک PDF: https://www.etilaatroz.com/wp-content/uploads/2019/05/Language-in-Afghanistan.pdf محمدجان س...