(در بارۀ فلم don’t look down)
24 نوامبر 2019
1.
«بابا!
دیروز در رختخواب خودم خوابیدم، اما در یک دنیای دیگر بیدار شدم»
آغوش الویرا به روی هیچ بیداری گشوده نشد. یک خوابگرد
پریشان نه از دروازه، بلکه از سقف وارد آغوش او گردید. برای رسیدن به الویراهای
زندگی، نیاز نیست بیدار و هوشیار باشیم. نیاز نیست پلهها را یکیک طی کنیم. آغوش
الویرا به روی خوابگردان پریشان گشوده است. گاهی خواب بهتر از بیداری و گاهی هم
بیداری نتیجۀ خواب است. خواب و بیداری یکیست.
گاهی آدمی بیزبان میشود، بیبهانه و تنها میشود. برای
نجات خویش گاهی باید به آغوش الویرا سقوط کند و از برق تن او چراغی برای نجات از تاریکی
حیات، روشن کند. باید با تن الویرا به گفتگو بنشیند و گاهی که زبان آدمی قادر به
بیان خوش نیست، «ادوراتریس» با زبان ملایم و لطیفش با «مارلون» بهتر حرف میزند،
عمیقتر رابطه میگیرد و واقعیتر گفتگو میکند. باید آنها باهم حرف بزنند.
2.
«آن شاید عجیب باشد، اما اکنون دارم میمیرم»
اِلوی همان زنبوری است که برایت گفته بودم وقتی نیش میزند،
میمیرد. مردن، قویترین ارگاسم آن زنبور است. الوی با مردن بیگانه است؛ آنقدر
بیگانه که بار نخست، بدون مردن، جان میدهد. الویرا اما او را دوباره زنده میکند
تا مردن و جان دادن را به او بیاموزاند. الوی دو بار سقوط میکند: یک بار از سقف
در آغوش الویرا و بار دیگر از آغوش در درۀ تن او. او دو بار بیدار میشود؛ باری از
خوابگردی، باری از غلفت تن خویش. الوی در هنگام مرگ در آغوش الویرا به معراج میرود.
به یک طرفهالعین به شهرهای بیگانه میرود و بر میگردد. «روح انسان سفینههای
فضایی است که مواد سوخت آن منی است».
3.
«نه من دارم میروم و نه تو داری میمانی»
الویرا میرود، اما اکنون اینجاست؛ الوی اینجا نیست، اما
اکنون اینجاست. اِلوی و الویرا در واقع یکی شدهاند. الویرا با آنکه میرود، اما
نمیرود؛ زیرا «خودش» همیجاست در تن اِلوی. الوی نمیرود، اما میرود؛ زیرا با
آنکه تنش اینجاست، اما خودش با تن الویرا است. این کمال آمیزش دو خویشتن از طریق
تن است.
و در فرجام
الویرا معلم عشق تنانهگی است. عشق خویشتن را بیهیچ توقع و
شرطی به الوی میبخشد. تن الویرا معبد مقدس الوی است. الویرا هم معبد عشق است و هم
معلم آن.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر