۱۳۹۸ آذر ۲۶, سه‌شنبه

توضیحی در بارۀ «سامان‌کردن» و «ساموکدو»



در شعر بیدل و گویش هزاره‌گی


واژۀ سامان و ترکیبات آن در شعر بیدل بسیار به کار رفته است. او علاوه از معانی معمول این واژه به یک معنای دیگر آن نیز توجه داشته است که این معنا اکنون در مکاتبات رسمی غریب است، اما در گویش هزاره‌گی بسیار آشنا. فهم این معنا از واژۀ سامان هم به فهم معنای شعر بیدل کمک می‌کند و هم در فهم گویش هزاره‌گی.
سامان در فرهنگ لغات به معانی اسباب، لوازم، افزار و کالا آمده است. در ترکیبات «بی‌سروسامان»، «سامان‌گرفتن» و غیره نیز معانی دیگر دارد که در اینجا مورد نظر من نیست. دو معنا در اینجا مورد نظر من است؛ یکی در ترکیب «به‌سامان شدن»، به معنای «ترتیب یافتن و کامل شدن» و دیگر در ترکیب «سامان کردن» به معنای «تهیه کردن و فراهم کردن».
واژۀ سامان در گویش هزاره‌گی به شکل «سامو» تلفظ می‌شود. این قاعده برای همۀ واژه‌گانی که با /آن/ ختم می‌شوند، رعایت شده است؛ مانند: کلان = کلو، زبان= زبو، درمان= درمو و غیره. در گفتار مردم، ترکیباتی چون «ساموکدو»، «ساموشدو»، «کار ساموگر» و غیره وجود دارند که حامل دو معناست؛ یکی به معنای «تکمیل‌کردن و ترتیب‌دادن» و دیگری به معنای «فراهم‌کردن و گردآوردن». به نمونه‌های زیر توجه کنید:
کار سامو کدو = کار را به سامان‌کردن (به انجام رساندن و تکمیل کردن).
ازِی کار خو چیز سامو کدی؟ = از این کار خود چه را سامان کردی (به دست آوردی)؟
بیدل نیز از معانی گوناگون واژۀ سامان ترکیبات بسیار ساخته است؛ چون «سامان قدح»، «سامان صبح»، «سامان استغنا»، «سامان صدف»، «سامان قدرت»، «سامان نگین» و غیره که در اینجا در بارۀ آنها فرصت بحث نیست. در اینجا به ترکیب «سامان‌کردن» که همان «ساموکدو» در گویش‌هزارگی و به معنای تهیه کردن و به دست‌آوردن است توجه شده است. در ذیل نمونه‌هایی از «سامان کردن» به معنای «تهیه کردن و به دست‌آوردن» را در شعر بیدل باهم می‌خوانیم:
زان بهار ناز حیرانم چه سامان کرده‌ام
چون گل امشب تا گریبان گل به دامان کرده‌ام

زین طلسم رنگ و بو سامان آزادی کنید
نیست اینجا غیر دامن چیدن از اسباب گل

بی‌حجاب رنگ نتوان دید عرض نوبهار
پیرهن کردیم سامان هرقدر عریان شدیم

گر قناعت قطره آبی چون گهر سامان کند
می‌توان صد سال بی‌اندیشۀ نان زیستن

ز پا بوسش بهار عزت جاوید سامان کن
چمن تا در برت غلطد حنایی را گریبان کن

چو صبح از انفعال ساز هستی آب می‌گردم
که از خود گر روم یک آه سامان می‌توان کردن

چه مقدار آبرو سامان کند خون منِ بیدل
به دریا تر نمی‌گردد زبان اژدر تیغش

آب حیوان و دم عیسا نگردد چون خجل
سر به تیغش داد و جان تازه سامان کرد شمع

شراری چند سامان کن اگر بر خود زدی آتش
نمی‌تابد به کام بی‌نوایان رایگان انجم

من به این عجز نفس عمری‌ست سامان کرده‌ام
شور نیرنگی که در زنجیر نتوان یافتن

در این بحر آبروی غیر ضبط خود نمی‌باشد
چو گوهر پای در دامن کش و سامان عزت کن

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

تأملی به مسألۀ زبان در افغانستان

نشر شده در روزنامۀ اطلاعات روز، لینک PDF: https://www.etilaatroz.com/wp-content/uploads/2019/05/Language-in-Afghanistan.pdf محمدجان س...