۱۳۹۶ مهر ۱۷, دوشنبه

لذت محرم

لذت محرم

(محمدجان ستوده)

من همیشه به محرم از دو دریچه نگاه کرده‌ام؛ یکی با توجه به اصل ماجرای عاشورا که در کربلا اتفاق افتاد و در اثر یک جنگ نابرابر که جانبین ادعای «احیای دین جدشان» را داشتند، حادثه کربلا اتفاق افتاد که این موضوع برای مسلمین آشکار است و نیازی به تبصره نیست. دریچۀ دومی که می‌شود از آن به ماجرای عاشورا نگاه کرد، سنت بزرگداشت از چنین قیامی است که شیعیان آن را زیر نام «عزاداری» برپا می‌کنند. از این نگاه باور من این است که مراسم به‌ظاهر «عزاداری» در درون خود لذت‌هایی هم داشته است که من فقط برداشت خودم را خاطره‌وار می‌نویسم.
کودکی‌های من در یکی از قریه‌های دوردست و شیعه‌نشین ولایت غزنی سپری شد. منطقۀ ما به «ملاشریک‌»ها و «قریه‌ها»ی کوچک تقسیم شده‌اند. قریۀ ما ده تا پانزده خانه را شامل می‌شد که در ماه محرم به نام «نذر امام» هر خانه یک شب همۀ اهل قریه را دعوت می‌کرد و همه در آنجا غذا می‌خوردیم. این برنامه ظاهرا به نام نذر امام، اما در واقع «نان قرضک» بود که به این بهانه همه دور‌هم جمع می‌شدند، غذا و چای می‌خوردند و در این جریان، از قصه‌های خنده‌دار و فکاهی هم بی‌نصیب نبودیم. اینکه بزرگان قریه غمگین بودند یا نبودند ما نمی‌فهمیدیم، اما برای ما بچه‌ها، این یکی از بهترین بهانه‌های گردهم‌آیی قانونی بود که در سال یک بار میسر می‌شد. رفتن‌های گروهی ما تا منبر، شبانه پس از خوردن غذا هم لطف خاصی داشت و لذتی که می‌بردیم قابل توصیف نیست.
در منبر ما بچه‌ها و دختران نوحه‌خوانی می‌کردند. من هم یکی از آنها بودم و شب‌های محرم نوحه می‌خواندم. بچه‌های دیگر «پیش‌خوانی» می‌کردند و گاهی این موضوع در رقابت با دختران نیز اجرا می‌شد و کیف دو چندان داشت. ما هیچ گاه نوحه را برای گریاندن مردم نخواندیم، بلکه به نحوی برای ما بهانۀ ابراز وجود و پیش‌برد رقابت و تمرین آواز بود. هر که آواز بهتر داشت خوشحال‌تر می‌شد. به یاد ندارم که در کودکی برای امام حسین گریسته باشیم.
تعدادی از بچه‌ها کارهای خنده‌دار دیگری هم می‌کردند؛ به‌طور مثال وقتی آخند روضه می‌خواند، آنها چادرشان را روی سرشان می‌انداختند و زیر چادر می‌خندیدند؛ سر و تن‌شان دقیقا مثل اینکه گریه کنند، می‌لرزید و آوازشان میان آوازهای دیگر قابل تشخیص نبود، اما آنها می‌خندیدند. وقتی بچه‌های دیگر متوجه این حرکات می‌شدند، آنها نیز مجبور بودند خنده‌های پنهانی‌شان را زیر چادر انجام دهند.
مهم‌ترین قسمت محرم، برنامه‌های سینه‌زنی و زنجیرزنی بود. به یاد دارم که برای سینه‌زنی، روزشماری می‌کردیم. وقتی چند شب از محرم می‌گذشت، پس از سخنرانی، سینه‌زنی شروع می‌شد. ما دو نوع سینه‌زنی داشتیم؛ یکی وطنی و دیگرش ایرانی.
در سینه‌زنی وطنی، پیر و جوان به شکل یک دایرۀ بزرگ که سراسر منبر را احتوا می‌کرد، می‌ایستادند و نصف این دایره مثلاً شعار «عباس!» و نصف دیگرش شعار «قاسم!» را با صدای بلند تکرار می‌کردند و این دایره مدام با حرکات منظم پاها در حرکت بود. اکثر اوقات که ما در صف بزرگان جا نمی‌شدیم، یک صف کوچک را پیش روی آنها می‌ساختم و شعار می‌دادیم. ما که عباس و قاسم و اکبر و اصغر را نمی‌شناختیم، اما شبیه یک تفریح قانونی در منبر، صدای خود را بلند می‌کردیم و بچه‌های مقابل ما صدای‌شان را بلندتر و رقابت بر صدای بلند هم بود. بعضی از بچه‌های شوخ و بی‌پروا در جریان این کار می‌خندیدند و ما به سختی خود را کنترول می‌کردیم و گاهی صدای خندۀ خود را با صدای شعار خود یکجا می‌کردیم که کسی نفهمد و ما را از منبر بیرون نکند.
برخی از شب‌ها یا روزهای آخر محرم، تعدادی از مردمان منبرهای دیگر نیز در یک جای مشخص جمع می‌شدند و هر منبر دسته‌های سینه‌زنی و زنجیرزنی خودشان را داشت. این برنامه شبیه یک مسابقه بود. بچه‌های منبر ما از چند روز پیش برای اشتراک در آن، آمادگی می‌گرفتند و برای سربلندی منبر ما خوب سینه می‌زدند و نوحه می‌خواندند و برنامه‌های «خوش‌آمدید» و «خداحافظ» هم داشتند که در فورم و زبان نوحه اجرا می‌شد. حتا خودم چندین نوحۀ «سلامی» و «خداحافظی» برای آن مجالس سروده بودم. نمی‌دانم آن مسابقه‌ها چه سودی به حال اسلام یا امام حسین داشت، اما برای ما زیبا بود، بچه‌های ما را گردهم می‌آورد، باهم متحد و رفیق می‌ساخت، باهم غذا می‌خوردیم، باهم می‌رفتیم، باهم نوحه می‌خواندیم و یک نوع حس لذت ناگفتی برای ما دست می‌داد.
میله‌های شبانگاهی به‌نام «نذر امام» برای ده تا پانزده شب دوام می‌کرد. برای کودکانی مثل ما که فاقد هر نوع امکانات بودیم، این برنامه‌ بهترین و زیباترین برنامه‌ای بود که من تا بحال تجربه کرده‌ام؛ زیرا محافل به نام امام حسین ختم می‌شد، اما لذتش را ما می‌بردیم. محرم کودکی‌های ما در قریه، زیباترین خاطرات ما را تشکیل می‌دهد.
*
محرم برای خانم‌هایی که فرصت و جوازی برای گریستن نداشتند، اما دل‌های‌شان از جور روزگار ـ نه امام حسین ـ پاره پاره بود، به این بهانه در مسجد گریه سر می‌دادند و از لحاظ روانی تخلیه می‌شدند. به یاد دارم که صدای گریۀ زن‌ها به مراتب بلندتر از مردان بود و مردان داغ‌دیده صدای‌شان از دیگران بلندتر؛ دختران و پسران اما چنین نبودند.
*
ما انسان‌ها به صورت طبیعی در زندگی خود به تخلیۀ روانی نیاز داریم. فرصتی باید باشد که در آن دیوانگی کنیم، فریاد بزنیم، بدویم و گریه کنیم و کسی به ما نخندد. این فرصت در جوامع اسلامی مهیا نیست. اکنون که محرم را در کابل می‌بینم، مطمئنم که آنها با هیاهو و فریاد و دسته‌های سینه‌زنی شبانگاهی در کوچه‌ها، عقده‌های درونی‌شان را تخلیه می‌کنند. محرم فرصت قانونی برای فریاد زدن، گریستن، دویدن و بی‌پروایی است. وقتی نمی‌توانیم مانند کشورهای دیگر فرصت‌های قانونی برای دیوانگی داشته باشیم، بگذارید محرم برپا شود. مردم به این ضرورت دارند.

لذت محرم
من همیشه به محرم از دو دریچه نگاه کرده‌ام؛ یکی با توجه به اصل ماجرای عاشورا که در کربلا اتفاق افتاد و در اثر یک جنگ نابرابر که جانبین ادعای «احیای دین جدشان» را داشتند، حادثه کربلا اتفاق افتاد که این موضوع برای مسلمین آشکار است و نیازی به تبصره نیست. دریچۀ دومی که می‌شود از آن به ماجرای عاشورا نگاه کرد، سنت بزرگداشت از چنین قیامی است که شیعیان آن را زیر نام «عزاداری» برپا می‌کنند. از این نگاه باور من این است که مراسم به‌ظاهر «عزاداری» در درون خود لذت‌هایی هم داشته است که من فقط برداشت خودم را خاطره‌وار می‌نویسم.
کودکی‌های من در یکی از قریه‌های دوردست و شیعه‌نشین ولایت غزنی سپری شد. منطقۀ ما به «ملاشریک‌»ها و «قریه‌ها»ی کوچک تقسیم شده‌اند. قریۀ ما ده تا پانزده خانه را شامل می‌شد که در ماه محرم به نام «نذر امام» هر خانه یک شب همۀ اهل قریه را دعوت می‌کرد و همه در آنجا غذا می‌خوردیم. این برنامه ظاهرا به نام نذر امام، اما در واقع «نان قرضک» بود که به این بهانه همه دور‌هم جمع می‌شدند، غذا و چای می‌خوردند و در این جریان، از قصه‌های خنده‌دار و فکاهی هم بی‌نصیب نبودیم. اینکه بزرگان قریه غمگین بودند یا نبودند ما نمی‌فهمیدیم، بلکه برای ما بچه‌ها، این یکی از بهترین بهانه‌های گردهم‌آیی قانونی بود که در سال یک بار میسر می‌شد. رفتن‌های گروهی ما تا منبر، شبانه پس از خوردن غذا هم لطف خاصی داشت و لذتی که می‌بردیم قابل توصیف نیست.
در منبر ما بچه‌ها و دختران نوحه‌خوانی می‌کردند. من هم یکی از آنها بودم و شب‌های محرم نوحه می‌خواندم. بچه‌های دیگر «پیش‌خوانی» می‌کردند و گاهی این موضوع در رقابت با دختران نیز اجرا می‌شد و کیف دو چندان داشت. ما هیچ گاه نوحه را برای گریاندن مردم نخواندیم، بلکه به نحوی برای ما بهانۀ ابراز وجود و پیش‌برد رقابت و تمرین آواز بود. هر که آواز بهتر داشت خوشحال‌تر می‌شد. به یاد ندارم که در کودکی برای امام حسین گریسته باشیم.
تعدادی از بچه‌ها کارهای خنده‌دار دیگری هم می‌کردند؛ به‌طور مثال وقتی آخند روضه می‌خواند، آنها چادرشان را روی سرشان می‌انداختند و زیر چادر می‌خندیدند؛ سر و تن‌شان دقیقا مثل اینکه گریه کنند، می‌لرزید و آوازشان میان آوازهای دیگر قابل تشخیص نبود، اما آنها می‌خندیدند. وقتی بچه‌های دیگر متوجه این حرکات می‌شدند، آنها نیز مجبور بودند خنده‌های پنهانی‌شان را زیر چادر انجام دهند.
مهم‌ترین قسمت محرم، برنامه‌های سینه‌زنی و زنجیرزنی بود. به یاد دارم که برای سینه‌زنی، روزشماری می‌کردیم. وقتی چند شب از محرم می‌گذشت، پس از سخنرانی، سینه‌زنی شروع می‌شد. ما دو نوع سینه‌زنی داشتیم؛ یکی وطنی و دیگرش ایرانی.
در سینه‌زنی وطنی، پیر و جوان به شکل یک دایرۀ بزرگ که سراسر منبر را احتوا می‌کرد، می‌ایستادند و نصف این دایره مثلاً شعار «عباس!» و نصف دیگرش شعار «قاسم!» را با صدای بلند تکرار می‌کردند و این دایره مدام با حرکات منظم پاها در حرکت بود. اکثر اوقات که ما در صف بزرگان جا نمی‌شدیم، یک صف کوچک را پیش روی آنها می‌ساختم و شعار می‌دادیم. ما که عباس و قاسم و اکبر و اصغر را نمی‌شناختیم، اما شبیه یک تفریح قانونی در منبر، صدای خود را بلند می‌کردیم و بچه‌های مقابل ما صدای‌شان را بلندتر و رقابت بر صدای بلند هم بود. بعضی از بچه‌های شوخ و بی‌پروا در جریان این کار می‌خندیدند و ما به سختی خود را کنترول می‌کردیم و گاهی صدای خندۀ خود را با صدای شعار خود یکجا می‌کردیم که کسی نفهمد و ما را از منبر بیرون نکند.
برخی از شب‌ها یا روزهای آخر محرم، تعدادی از مردمان منبرهای دیگر نیز در یک جای مشخص جمع می‌شدند و هر منبر دسته‌های سینه‌زنی و زنجیرزنی خودشان را داشت. این برنامه شبیه یک مسابقه بود. بچه‌های منبر ما از چند روز پیش برای اشتراک در آن، آمادگی می‌گرفتند و برای سربلندی منبر ما خوب سینه می‌زدند و نوحه می‌خواندند و برنامه‌های «خوش‌آمدید» و «خداحافظ» هم داشتند که در فورم و زبان نوحه اجرا می‌شد. حتا خودم چندین نوحۀ «سلامی» و «خداحافظی» برای آن مجالس سروده بودم. نمی‌دانم آن مسابقه‌ها چه سودی به حال اسلام یا امام حسین داشت، اما برای ما زیبا بود، بچه‌های ما را گردهم می‌آورد، باهم متحد و رفیق می‌ساخت، باهم غذا می‌خوردیم، باهم می‌رفتیم، باهم نوحه می‌خواندیم و یک نوع حس لذت ناگفتی برای دست می‌داد.
میله‌های شبانگاهی به‌نام «نذر امام» برای ده تا پانزده شب دوام می‌کرد. برای کودکانی مثل ما که فاقد هر نوع امکانات بودیم، این برنامه‌ بهترین و زیباترین برنامه‌ای بود که من تا بحال تجربه کرده‌ام؛ زیرا محافل به نام امام حسین ختم می‌شد، اما لذتش را ما می‌بردیم. محرم کودکی‌های ما در قریه، زیباترین خاطرات ما را تشکیل می‌دهد.
*
محرم برای خانم‌هایی که فرصت و جوازی برای گریستن نداشت، اما دل‌های‌شان از جور روزگار ـ نه امام حسین ـ پاره پاره بود، به این بهانه در مسجد گریه سر می‌دادند و از لحاظ روانی تخلیه می‌شدند. به یاد دارم که صدای گریۀ زن‌ها به مراتب بلندتر از مردان بود و مردان داغ‌دیده صدای‌شان از دیگران بلندتر؛ دختران و پسران اما چنین نبودند.
*
ما انسان‌ها به صورت طبیعی در زندگی خود به تخلیۀ روانی نیاز داریم. فرصتی باید باشد که در آن دیوانگی کنیم، فریاد بزنیم، بدویم و گریه کنیم و کسی به ما نخندد. این فرصت در جوامع اسلامی مهیا نیست. اکنون که محرم را در کابل می‌بینم، مطمئنم که آنها با هیاهو و فریاد و دسته‌های سینه‌زنی شبانگاهی در کوچه‌ها، عقده‌های درونی‌شان را تخلیه می‌کنند. محرم فرصت قانونی برای فریاد زدن، گریستن، دویدن و بی‌پروایی است. وقتی نمی‌توانیم مانند کشورهای دیگر فرصت‌های قانونی برای دیوانگی داشته باشیم، بگذارید محرم برپا شود. مردم به این ضرورت دارند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

تأملی به مسألۀ زبان در افغانستان

نشر شده در روزنامۀ اطلاعات روز، لینک PDF: https://www.etilaatroz.com/wp-content/uploads/2019/05/Language-in-Afghanistan.pdf محمدجان س...