این تصویر از مکتب من (مکتب المیتو) است که آن را احتمالاً در سال 1387 در یک روزبهاری از بالای تپۀ خانه ام گرفته بودم. |
نخستین قبلۀ من
(به مناسبت آغاز سال تعلیمی 1396)
سالها پیش، این تصویر را از بالای تپۀ نزدیک خانۀ پدریام
گرفته بودم. روزهای نخستین بهار بود، برف سبکی بر قلههای کوه باریده بود و باد
خنکی از آن سوها میوزید. غبار قشنگی کوههای «بابلی» را پوشانده بود و ساختمان مکتبم
در میان باد ملایم و برف سبک و مهی سپید، آرام و استوار ایستاده بود.
این مکتب من نیست، قبلۀ نخستین من است. ده سال در همینجا
به مهمانی خدا رفتم. روزهای سرد بهار و خزان، با تُشکچهام که آن را روی شانههایم
میبردم و میآوردم، رو بروی حجرالاسود تخته مینشستم و با سنگ تباشیر به جنگ
شیطان میرفتم. خدا در این مکان نه به واسطۀ جبرئیل، بلکه با زبان یک معلم سخن میگفت.
خانۀ بیریای خدا همینگونه مکانها است؛ نه قربانی میخواهد
و نه صفا و مروه. صفا و مروهاش، فاصلۀ مکتب تا خانه، اذانش زنگ مکتب و نمازش صف
منظم بچههای قریه است. من ده سال را با همین اذان قیام کردم و در صف بچههای
مکتبم به نماز عشق ایستادم.
در این مکانها، جهاد به معنای سربریدن نیست، بلکه تلاش
برای خواندن، نوشتن و یاد گرفتن است. ما با ابزار کتاب و قلم به جنگ سیاهی میرفتیم
و پیروز بودیم.
به ما میگفتند که مسجد خانۀ خدا است، اما من دیدم که مکتب
نیز خانۀ خدا است. خدا در مکتب، دوستانهتر ظاهر میشود و صمیمیتر صحبت میکند.
بچههایتان را در مکتب به ملاقات خدا بفرستید. پولهایتان
را در همین مکانها مصرف کنید و برای همین مکانها قربانی دهید. نیازی نیست
سرگردان دیار دیگر شوید. در همینجاها خدا را زیارت کنید.
«مکتبم، قبلۀ نخستین من است»
محمدجان ستوده، بهار 1396، دانشگاه جواهر لعل نهرو، دهلی نو.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر