شهر تاگور و دریغهای من
(محمدجان ستوده سپتامبر 2017)
تاگور یکی از اندیشمندان هند و از مبارزان صلحجویی بود که
برای «جهان باید جای امنی برای انسانها باشد» مبارزه میکرد. زادگاه و آرامگاه او در
کلکتۀ ایالت بنگال است. او نویسنده، شاعر، آهنگساز و نقاش بود و مجموعهای از سرودههای
او به نام «گیتانجلی» در زبان بنگالی و بعدا به زبان انگلیسی به چاپ رسید که در سال
1913م برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات نیز گردید.
زمستان پارسال فرصتی مساعد شد تا به بهانۀ یک سمینار از
زادگاه او دیدن کنم. خانۀ نشمیناش را با موزیمی که در آن آثار و وسایل کار
او را نگهداری میکردند، دیدم.
هدف اصلی ما اشتراک در سمینار سه روزهای بود که توسط مرکز
فارسی دانشگاه «ویشوا بهاراتی» در «شانتینکیتان» بنگال دایر شده بود. شام روز
نخست آن سمینار، در سالن بزرگ کنفرانس آن دانشگاه یادبودی از تاگور به عمل آوردند
و ما نیز در آن شرکت داشتیم. زنان و مردان با لباسهای محلی بنگالی به آوازخوانی و
اجرای نمایش پرداختند و گروههای منظمی از زنان و مردان روی جایگاه مخصوصی
رقصیدند. برای من کمی عجیب بود؛ زیرا بزرگداشت از یک شخصیت انقلابی را در آنجا خلاف
بزرگداشت رهبران افغانستان یافتم که با نعرههای تکبیر و دروغهای شاخدار همراه
است.
از دوستان هندیام پرسیدم که ماجرای این ساز و آواز و
پایکوبی چیست و چرا در مداحی او سخنرانی نمیکنند؟ آنها گفتند که اکثر این موسیقیهایی
که اجرا شدند و رقصهایی که دیدیم، اثر همین تاگور است. موسیقی این برنامه از
کمپوزهای تاگور و رقصهایی را که در این برنامه تماشا کردیم از طراحیهای اوست و نمایشنامهها
نیز از او بودند. پرسیدم که «شانتینکیتان» یعنی چی؟ گفتند که در زبان بنگالی به
معنای «خانۀ صلح» است و این دانشگاه را نیز او تأسیس کرده است.
به هر صورت، آن شام سپری شد و من با خودم رهبران جهادی کشور
خود را با او مقایسه میکردم. فردای آن روز وقتی سمینار تمام شد، با دوستان هوس
کردیم که دور و بر آن دانشگاه را بگردیم. یک «آتوی برقی» کرایه کردیم و گفتیم که
ما را داخل دانشگاه بگرداند. با آن آتو از مهمانخانه خارج شدیم و رفتیم. پس از چند
دقیقه وارد بازاری شدیم، بدون آنکه به دیوار محوطۀ دانشگاه مواجه شویم. از مردم
پرسیدیم که این دانشگاه چقدر بزرگ است که در داخلش مارکیتهای بزرگ وجود دارد؟
مردم با آنکه تعجب کرده بودند، به ما گفتند که این دانشگاه محوطه و دیوار ندارد. از
هر طرف میتوانید وارد و خارج شوید. در اینجا همه چیز مصوون است و کسی چیزی را
خراب یا دزدی نمیکند.
با این وضع به یاد دانشگاههای کشورم افتادم که با دیوارهای
بلند و سیم خاردار مواظبت میشوند. دانشگاه پروان که من متعلق به آنجا هستم به
یادم آمد که مردم از پشت دیوارهای بلند خاردار با سنگ به ساختمان اداری زده بودند
و شیشههایش را شکسته بودند. به یادم آمد که مؤسسات خارجی برای صنفهای درسی ما
لامپ آورده بودند، اما در همان شب نخست، مردمانی لامپها را دزدیده بودند.
مردمان آنجا تاگور را دوست داشتند، هر طرف عکس و نام تاگور
بود. برایش گریه نمیکردند، به سر و صورت خویش نمیزدند، فیرهای هوایی نمیکردند.
با ساز و آوازش میخواندند و میرقصیدند. تاگور برای آنها شادی و صلح آورده بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر